قم نگين ايران است، هر كس كه به قم سفر مىكند نمىتواند ساده از آن بگذرد، زيرا جاذبهها و ديدنيها و شنيدنيهايى دارد كه ويژه خود آن است اين جاذبهها براى كسى كه با فرهنگ و تمدن ايران اسلامى آشنايى ندارد البته بسى افزونتر است.
تلالوء گنبد طلايى در برابر اشعه آفتاب و يا نور چراغها نخستين چيزى است كه چشم و دل هر بيننده را مىربايد، اين گنبد طلايى رنگ پر شكوه، سالهاست كه دل و ديده ميليونها زائر و سياح داخلى و خارجى را به خود مشغول داشته است. نه تنها آنها كه از روى ارادت به اهل بيت(ع)، راههاى دور و دراز را به عشق زيارت مرقد دختر موسىبن جعفر(ع) طى كردهاند، بلكه آنها كه با انگيزههاى غير دينى از اين ديار عبور كردهاند، نتوانستهاند اين جلال و عظمت را انكار كنند.
حضور هزاران نفر مرد و زن مؤمن و عاشق بر گرد حرم نبيره پيامبر نيز براى اكثر بينندگان خارجى همواره پر جاذبه و شگفتانگيز بوده است. چرا كه در پشت اين شكوه و زيبايى يك حقيقت و معنويت را احتمال دادهاند البته در كنار اين اعترافات گهگاه از موارد نامطبوعى سخن گفتهاند. هر چند ذهنيت و نوع تربيت اين سياحان سبب مىشده است كه با عينك مخصوصىبه واقعيتها بنگرند و گاه با انگيزههاى سياسى و مذهبى تعابير سوء و ناروايى به كار برند، ولى صرف نظر از نيات آنها، ديدگاه ناظران خارجى براى ما خالى از فايده نخواهد بود.
مىدانيم كه پاى بيشتر اين سياحان و جهانگردان، در آستانه به قدرت رسيدن صفويان به اين مرز و بوم باز شده است. عصر جديد اروپا، كه همزمان با دوران انحطاط مسلمانان آغاز شد، ديپلماسى فعالى را ايجاب مىكرد كه بتواند ارزيابى دقيقى از پديده سياسى اجتماعى نوين، از جمله تحولات دنياى مسلمين، ارائه كند. بويژه كه هيمنه و قدرت امپراطورى عثمانى هنوز هم مىتوانست در برابر طمعورزيهاى آنان از خود مقاومت نشان دهد.
البته با تجزيه امپراطورى عثمانى اين سد شكسته شد و اروپائيان همچون سيل به سرزمينهاى اسلامى سرازير شدند. سرانجام انقلاب صنعتى و نياز به مواد خام و بازار مصرف استعمار نو را ناگزير از خشونت و تهاجم نظامى و دستاندازى به ممالك اسلامى ساخت.
طلايهدار اين تهاجمات گسترده نمايندگان سياسى و گاه مبلغان مسيحى و پدران روحانى!! بودند كه به منظور شناسايى امكانات و جمع آورى اطلاعات و يا زمينهسازى براى جلب منافع استعمارى به اين سرزمينها سفر مىكردند.
البته در ميان غربيان كسانى هم به قصد تفرج و يا از روى كنجكاوى به گشت و گذار مىپرداختند و خاطرات و مشاهدات خود را ثبت و منتشر مىكردند ولى گويا در دوره جديد بيشترين آنان فارغ از انگيزههاى سياسى نبودهاند. (1)
يكى از قديمىترين اين نمايندگان سياسى فردى بنام «كنتارينى» است.
كنتارينى از طرف رئيس شوراى پرى گادى به عنوان سفير انتخاب و به دربار «اوزون حسن» اعزام شد; خود او مىنويسد: «با وجود آن كه به علتبعد مسافت و مخاطرات سفر، چنين ماموريتى دشوار به نظر مىرسيد، معهذا به مناسبت اشتياق فراوان شوراى جمهورى و پيشدفت دنياى مسيحيت و اين كه اين افتخار به نام مسيح و مادر مقدس او تمام خواهد بود، كليه مخاطرات سفر را ناديده انگاشته با كمال ميل و رغبت كمر به خدمت جمهورى و مسيحيتبسته و تصميم خود را گرفتم.» اين سفرنامه اگر چه به دليل تغييراتى كه در جغرافياى ايران و نام شهرها و اماكن صورت گرفته است چندان سودمند نيست، ولى به دليل قدمت تاريخى و اينكه نويسنده آن پس از حمله تيمور به ايران آمده استخالى از نكته نيست. سفر كنتارينى از سال1473 تا1477 ميلادى به طول انجاميده است».
كنتارينى درباره سفرش به قم مىنويسد: «... به موقع به شهرى وارد شديم كه قم ناميده مىشد، در اينجا هنگامى كه به كاروانسرايى كه جاى مسافرخانه مانندى بود داخل شديم، درجه تب من بالا رفت و به شدت مرا ناراحتساخت... تاتاريخ بيست و سوم اكتبر، كسالت مرا در اين شهر وادار به توقف كرد. قم شهر كوچك ولى زيبايى است كه در دشتى قرار گرفته و به وسيله ديوارهاى گلى محصور شده است. همه چيز به حد وفور در آن يافت مىشود و داراى بازارهاى خوبى است كه مركز داد و ستد فرآوردههاى دستى و فاستونىهاى آن است.»
آنگونه كه كنتارينى در اين سفرنامه ياد كرده است، گويا قم در آن زمان از رونق اقتصادى برخوردار ولى ابهت علمى و فرهنگى چشمگيرى نداشت.
گزارشهاى ديگرى نيز اين واقعيت را تاييد مىكند. البته از جهت مذهبى قم همواره يك شهر مقدس شمرده مىشده و آداب و سنن دينى در آن رواج داشته است، در سفرنامهاى كه سياح ديگرى، كمى پس از اين دوره نوشته، به اين جنبه خوب نظر انداخته است. اين سياح، كه «گار. سيادسيلوافيگوئر» نام داشته، سفير اسپانيا در دربار شاه عباس اول بوده است.
ناگفته نماند، كه دولت متبوع او، يعنى حكومت اسپانيا چشم طمع به جزيره هرمز دوخته بود و در صدد بود با تحريك اعراب منطقه و همدستى با عثمانيها اين دژ مستحكم را به دست آورد. اما شاه عباس با وقوف بر اين نيات، رابرت شرلى معروف را به دربار پادشاه اسپانيا فرستاد تا با وعدهها و وعيدها او را از اين كار منصرف سازد. سرانجام اين ترفندها به اعزام سفير انجاميد و آقاى «فيگوئروا» به عنوان سفير كشور اسپانيا به ايران اعزام شد.
اين سفير، كه گذرى از سوى كاشان به قم داشته است، در بخشى از سفرنامه خود مىنويسد:
«روز هشتم در ساعت معهود براه افتاديم اما خيلى آرام حركت مىكرديم زيرا بيش از چهار فرسنگ با قم فاصله نداشتيم. » كمى پيش از نيمه شب، تنى چند از طرف حاكم قم نزد سفير آمدند و از وى درخواست كردند كه در روشنايى روز به شهر وارد شود و تذكر دادند كه عدم اجراى درخواست را توهين به خود تلقى خواهند كرد. به نحوى كه سفير با بىميلى بسيار ناگزير به قبول اين تقاضا شد و چون هنوز وقتبسيارى به صبح مانده بود تصميم گرفت كه بقاياى شب را در باغى واقع در ربع فرسنگى شهر توقف كند و در اين باغ تا صبح خوابيد. به محض آنكه آفتاب بالا آمد حكام شهر همراه گروهى سواره و پياده كه از كثرت تعداد، سراسر دشت را انباشته بودند به در باغ آمدند تا سفير را به همان شيوه كه در بيشتر شهرهاى سر راه عمل شده بود همراهى كنند. ويژگى اين استقبال عده زياد مستقبلين بود كه تا آنگاه سابقه نداشت. جمعيت چنان هجوم آورده بود كه با اينكه فراش خلوتها و ديگر صاحب منصبان، آنها را به ضرب چوب مىراندند، مطلقا مسير را خالى و ترك نمىكردند به طورى كه راه اندك بين باغ مسكونى و شهر را در مدتى طولانى پيموديم! در ميان اين جمعيتحتى يك زن هم ديده نمىشد و حال آنكه در شهرهاى پيشين اكثريت تماشاچيان را زنها تشكيل مىدادند. سفير، كه تصور نمىكرد شهر قم آن اندازه بزرگ و پرجمعيتباشد، از آن همه جمعيت و بزرگى شهر در شگفتبود. خانههاى شهر، كه بيشتر ملك عامه مردم است تا خالصه دولتى، از لحاظ ساختمان نظير بناهاى ديگر شهرهاى آذربايجان بود. مردم قم از جنگاورترين و بهترين سربازان امپراطورى بحساب آمده در هر زمان و در همين ايام نيز جسارت خويش را در نظاميگيرى نشان دادهاند. اگر چه اين جسارت و جلادت براى شهرستان مشووم بوده است، به طورى كه مقاومت جسورانه آنان در برابر لشكر تيمور موجب ويرانى كامل شهر شد. با اينكه شهر دوبار دستخوش ويرانى كامل شده است، حاصلخيزى دشت مجاور و هنرمندى و قدرت روحى اهالى، آن را به نحوى كه امروز مىبينيم آباد و پرجمعيت كرده است. با اين حال قم از شهرهاى بزرگ ايران بشمار نمىآيد. اين شهر از لحاظ جغرافيايى در سى و سه درجه و چهار دقيقه از خط استوا قرار گرفته است. پس از آنكه سفير از اسب فرود آمد، با اينكه ميل زياد به استراحت داشت، حكام شهر مدتى نزد وى ماندند. در ميان گفتگوئى كه بين حضار به عمل مىآمد يكى از حاضران كه گويا قاضى شهر بود به سفير گفت: بىشك از اينكه بين مستقبلين هيچ زنى را مشاهده نكردهايد در شگفت هستيد اما علت ا ين امر تقدس فوقالعاده مردم اين شهر است كه زنان هيچگاه خود را به اجنبى و بخصوص فرنگيان نشان نمىدهند. و چون سفير علت اين تقدس فوقالعاده را پرسيد وى جواب داد كه در اين شهر بقعهاى بسيار مشهور هست كه به يادبود بانوئى پرهيزگار و ارجمند بنا گرديده است و اين بانو كه نامش ليلاست نوه دخترى (محمد«ص») يعنى فرزند على و فاطمه دختر پيامبر بزرگ مسلمانان است كه پس از شهادت برادرانش حسين و حسن معصومانه از بغداد گريخته و بدين شهر آمده است. و تذكر داد كه بانوى موصوف، پس از ورود به قم كاروانسرايى مجلل و مريضخانهاى بزرگ براى اسكان و مداواى غربا و بيماران بنا كرد و پس از گذرانى بسيار دشوار، زندگى را بدرود گفت و خداوند به شيوهاى كه اسرار آن تا كنون بر كسى معلوم نگرديده است او را از نظر مردان پنهان ساخت. در حقيقت مىتوان گفت كه مردم اين نواحى معجزاتى از اين قبيل را كه در دين ما اتفاق افتاده شنيده و افسانههاى نادرستخويش را بر آن اساس ساخته و پرداختهاند. در هر حال قاضى مىخواستبفهماند كه زنان شهر به سبب پاى بندى به آداب دينى و احترامى كه براى آن بانوى پرهيزگار قائلند خود را به مردان اجنبى نشان نمىدهند. و او خود دو سه روز پيش از ورود سفير با زحمتبسيار بدانها اعلام كرده است كه خود را پنهان كنند.
جاى شگفتى است كه آقاى «فيگوئروا» با همه درايت و هوشيارى على رغم پرس و جو از فرهيختگان شهر باز هم اشتباه فاحشى را مرتكب شود و حضرت فاطمه معصومه دختر امام موسىبن جعفر و خواهر امام رضا را، ليلا نواده پيامبر معرفى كند كه پس از شهادت برادرانش حسن و حسين از بغداد گريخته، به اين شهر آمده است.
در هر حال سفير نتوانسته استشكوه و جلال بارگاه حضرت معصومه (س) راانكار كند. از اين رود پس از نقل وقايعى كهسخت ترديد برانگيز است در اين باره مىنويسد:
«سفير روز هشتم ژوئن از قم عزيمت كرد. حكام و بيشتر شخصيتهاى قم او را تا ديدرس مسجد كه نمايش از اين سو بسيار بزرگتر از روز ورودمان جلوه داشتبدرقه كردند. پس از آنكه ديوار مسجد و قسمت پر جمعيتحومه شهر را شتسر گذاشتيم به پل بسيار بزرگى رسيديم كه دو سوى رودخانهاى را به هم متصل مىكرد. اين رودخانه خشك بود اما آنگونه كه از پهنا و عمق بسترش حدس زده مىشد در فصل باران يا فصل بهار و هنگام ذوب شدن برفها آب زيادى در آن جارى مىشود. هنگام عبور از پل يكى از حكام در دست چپ جاده و نزديك شهر بناى مجللى را به سفير نشان داد كه از دور بهترين و باشكوهترين ساختمان شهر مىنمود. اين بنا گنبد و منارههايى داشت كه با كاشيهاى الوان پوشيده شده بود، ايرانيان از اشياء گرانبهاى اين بقعه و معجزاتى كه هر روز در آن رخ مىداد داستانها مىگفتند - از جمله بيان مىكردند كه هر روز عده زيادى بيمار در آن شفا مىيابند و همه اين عجايب مرهون وجود بانوى پرهيزگار و عاليقدرى بود كه پيشتر از او سخن گفتهايم - همان بانو كه به دستور وى نزديك حرم مقصوره يا آرامگاهش كاروانسرائى براى پذيرايى از زوار ساخته بودند.» (3)
پيترودلاواله، در ميان جهانگردان ايتاليايى كه از دوره امپراتورى مغول به بعد خاطرات مسافرتهاى خود به آسيا را تحرير كردهاند مقام ارزندهاى دارد. او در يازدهم آوريل 1568 در شهر رم متولد شد. پدرش «پمپئو (رحرذرر)» و مادرش «جوانا آلبرينى(خذخزحچدچ چذذچسرخخ)» نام داشت. خانواده وى يكى از قديمىترين و اصيلترين خانوادههاى رم محسوب مىشد و گروهى از افراد آن به مقام كاردينالى رسيده بودند.
«دلاواله» پس از مسافرتى به بغداد با دوشيزهاى بنام «ستى معانى» كه پيرو آيين آسورى مسيحى بود ازدواج كرد و در پى آن در تاريخ 4 ژانويه1617، مطابق با 25 ماه ذىالحجه سال 1025 هجرى قمرى، به اتفاق عروس و چند تن از ملازمان و خدمتكاران خود با كاروانى عازم ايران شد و از طريق همدان و گلپايگان به اصفهان رفت. او شرح اين مسافرت را طى اولين نامه خود از اصفهان، كه تاريخ آن17 مارس1617 ميلادى بود، به تفصيل بيان كرده است. چون شاهعباس آن موقع در اصفهان نبود و در فرحآباد واقع در كنار بحر خزر به سر مىبرد، جهانگرد ايتاليايى بعد از مدتى اقامت در اصفهان در ژانويه 1618، مطابق با محرم1027 هجرى قمرى، از راه كوير و فيروز كوه به مازندران رفت و در كاشان گرفتار ماجرايى شد كه به تفصيل به شرح آن مىپردازد و بالاخره در شهر «اشرف»، (بهشهر) شاهعباس او را به حضور پذيرفت و مذاكراتى ميان آنان جريان يافت كه نويسنده با دقتشرح مىدهد، شاه عباس از همان اول با جهانگرد ايتاليايى با مهربانى بسيار رفتار مىكند و همين امر باعث مىشود كه او مدتها در دربار ايران بماند و در سفر و حضر شاه را همراهى كند.
پيتر دلاواله بطورى كه خود توضيح مىدهد از مسافرت به ايران دو مقصود داشت: يكى اينكه در يك لشكركشى نظامى عليه تركهاى عثمانى شركت كند و تا سرحد امكان انتقام بدرفتاريهايى را كه آنان نسبتبه مسيحيان روا مىداشتند بگيرد و ديگر اينكه اسبابى را فراهم سازد تا مسيحيان مقيم عثمانى كه در وضع بدى بسر مىبرند به ايران كه نسبتبه اتباع مسيحى خود در كمال مهربانى و رافت رفتار مىكرد، مهاجرت كنند. در حقيقت رفتار عالى شاه عباس با ارامنه و ساير مسيحيان و آزادى كاملى كه آنان در بجاى آوردن آداب و رسوم مذهبى خود داشتند، چنان اين جهانگرد را تحت تاثير قرار مىدهد كه او در اين باره زبان به تعريف و تمجيد از شاه ايران مىگشايد و از شاهزادگان كشورهاى غرب كه على رغم همكيشى و همخونى نسبتبه آزار و شكنجه مسيحيان مقيم عثمانى بىاعتنا بودند انتقاد مىكند و در اين راه آنقدر تند مىرود كه سانسور وقت در موقع چاپ كتاب مانع از انتشار آن قسمت از نامهها مىشود!
بارى، جهانگرد ايتاليايى به معيتشاه عباس عازم اردبيل مىشود تا از نزديك شاهد جنگهاى خونين ايران و عثمانى باشد و داستان فتح ايرانيان را در اين جنگ به تفصيل بيان مىكند.
دلاواله از مازندران و شيراز نيز ديدن مىكند، او توصيفهاى زيبايى از تخت جمشيد دارد، وى در ميناب همسر خود را از دست مىدهد، و در پى آن حوادثى ديگر رقم مىخورد كه اكنون مجال نقل نمىباشد.
شهرت جهانگرد ايتاليايى پس از چاپ خاطراتش، كه قسمت اعظم آن پس از مرگ وى انجام گرفت، فزونى يافت. او اولين جهانگردى بود كه به دومين هرم مصر وارد شد و شايد اولين كسى بود كه سنگ نوشتههاى تخت جمشيد را براى جهان غرب تشريح كرد و آثارى از خطوط قديمى آسورى را با خود به اروپا برد. سفرنامه «پيترودلاواله» به مشرقزمين به سه قسمت تقسيم مىشود. تركيه، ايران و هند. تمام اين سفرنامهها به صورت نامههاى متعددى است كه وى از مشاهدات خود در مشرقزمين به رشته تحرير درآورده و بدونشك يكى از جالبترين سفرنامههايى است كه تا به حال نوشتهشده، زيرا حس ملاحظه اين جهانگرد واقعا كمنظير است و با چنان دقت و ظرافتى صحنههاى مورد مشاهده خود را شرح مىدهد كه خواننده تصور مىكند خود ناظر آن صحنهها بودهاست و چون وى با زبانهاى تركى و فارسى و عربى و تا حدى قبطى و كلوانى آشنابود توانست مطالبى را بفهمد و بنويسد كه جهانگردان ديگر با عدم آشنايى به اين زبانها از درك آنها عاجز بودند.
دلاواله داراى تاليفات ديگرى هم هست از جمله كتاب «خصوصيات عباس، شاه ايران ،ژچچچآ خحخذرخژخحذرح حددحا چخژزحرخححث» اين كتاب به سال 1628 در ونيز به چاپ رسيده و نويسنده در انتهاى آن شجرهنامه شاهعباس را نيز اضافه كردهاست.
جهانگرد ايتاليايى نامههاى مختلفى نيز درباره فلسفه و مذاهب شرق به دوستان خود نوشته كه برخى از آنها در مجموعههاى مختلف به چاپ رسيدهاست. ناگفته نماند كه سفرنامه او داراى ويژگيهايى است كه آن را ميان آثارش ممتاز ساختهاست (5) اما هرگز نبايد از ياد برود كه مؤلف اين سفرنامه، كاتوليك متعصبى است و حتى مسيحيان ديگر را كه آيينى غير از آيين كاتوليك دارند منحرف و گمراه مىداند، او متاسفانه نسبتبه هيچيك از مذاهب از جمله اسلام نتوانستهاستبىطرفانه قضاوتكند و موقعى كه درباره اديان سخن مىگويد نمىتواند خود را از تعصب و بىانصافى كنار نگهدارد و حتى نسبتبه شاهعباس اول نيز به خصوص در مواردى كه پاى دين در ميان است مطالبى ناروا نسبت مىدهد، خود او نيز در يكى از نامههاى اخيرش اعتراف مىكند كه آنچه درباره شاه ايران پيش از اين نگاشتهاست تحتتاثير احساساتش بودهاست.
به هرحال او قم را چنين توصيف مىكند: بطورى كه در كتاب «شرح جغرافياچحخحچزخرحب حذرژخرب» نوشتهشده اين شهر را در ازمنه قديم قوانا نامداشته و شهرى از ايالت مديا محسوب مىشدهاست. من به اين نظر هنوز هم معتقد هستم و عقيدهدارم حتى كاشان هم كه جنوبىتر است جزء مديا محسوب مىشود با وجود اين مردم محل، اين شهر را قسمتى از خاك عراق (اراك) مىشمارند.
6) يكى ديگر از ايرانگردان خارجى، كه در اين عصر از قم ديدن كرده، آدام الئاريوس است.
نام و اثر آدام الئاريوس در بسيارى از نوشتههاى مربوط به دوران صفويه آمدهاست.
يكى از ويژگيهاى دوران صفوى گسترش توليد و تجارت ابريشم است كه سبب بازشدن بيش ازپيش پاى اروپاييان به ايران و رقابتهاى بازرگانى و سياسى شد.
علاقه پادشاهان اين سلسله بويژه شاهعباس بزرگ به توسعه روابط بازرگانى و سياسى و همچنين استفاده از جنگافزارهاى پيشرفته آن زمان اروپا در مقابله با قشون مجهز عثمانى عامل ديگرى در تشديد اين رقابتها بود. به هرحال در راستاى اهداف سياسى - بازرگانى يك هيات آلمانى در سال1633 برابر با1053 از راه روسيه وارد ايران شد.
آدام الئاريوس، منشى هيات، دانشمندى پراطلاع و تيزهوش بود; به گونهاى كه گوته، شاعر و متفكر بزرگ آلمانى، او را به عنوان مردى كارآمد ستودهاست.
او تنها يكسالونيم در ايران بود و به نقاط مختلف ايران سفركرد. در عينحال اوضاع اجتماعى، آداب و رسوم و سنتهاى ايرانى را بطور دقيق بررسى كرده و شرح دادهاست، مثلا مراسم تدفين مردگان، پرورش كرمابريشم، ساختمانهاى معروف، خانههاى افراد معمولى، بقعه شيخصفى در اردبيل را نيك توصيف كردهاست. او خوى و صفات پسنديده ايرانى را با شهامت مىستايد و از آنچه به نظرش زشت مىآيد به شدت انتقاد مىكند.
آدام الئاريوس به زبانهاى تركى و فارسى آشنابوده و گلستان سعدى را به زبان آلمانى برگرداندهاست.
او در گذار از قم، نظرى به اوضاع كشاورزى و صنايع دستى قم انداخته و مطالب ويژهاى در اين باره آورده كه بسيار جالب و بديع است. وى در اين بخش از گزارش سفر خود مىنويسد:
«در نوزدهم ژوئيه با پيمودن پنجمايل به نزديك شهر قم رسيديم. داروغه در معيت پنجاهنفر سوار به پيشواز آمد و خوشآمد گفت، همراه او چند رقاص بود كه يكى از آنها بر چوب بلندى زير بغل خود راه مىرفت و تا رسيدن به اقامتگاه جلوى ما مىرقصيدند و با عمليات جالبى سرگرممان مىكردند.
در ميان شهر طبالان، سرناچىها و نىلبكنوازهاى بسيارى مستقر شدهبودند كه موسيقى آنان دلنواز و شاد به گوش مىخورد. تمام اهالى، شهر را آبپاشى كردهبودند تا از بلندشدن گردوخاك جلوگيرى شود هيچيك از كوچههاى اين شهر و نيز قزوين سنگفرش نشدهبود.
قم يك شهر باستانى، و بطلميوس آنجا را «گوريانا» ناميدهاست. اين شهر در قديم بسيار بزرگ و گسترده بودهاست و امروز نيز از باقىمانده چندين ديوار خراب مىتوان به اين حقيقت پىبرد.
قم نيز به روى دشتى هموار قرارگرفته و در سوى راست آن رشتهكوه الوند كه خود را با قله سفيدش نشان مىدهد، واقع شدهاست. از اين كوه دو رشته رودخانه سرچشمه مىگيرد و در داخل شهر به يكديگر متصل و جارى مىشوند. در بهار سهسال پيش از اين دو رودخانه مزبور چنان از آب پرشدند كه سيل ناشى از آن بيش از يكهزار خانه را از بين بردهبود.
در شهر و بيرون آن باغات بسيارى ديده مىشود كه ميوههاى خوب از آنها به دست مىآيد، از آن جمله نوعى صيفى به بزرگى و گردى يك نارنج است كه رنگهاى زيبايى دارد. اين ميوه بسيار خوشبوست و از آنجهتبه آن شمامه مىگويند آن را بدست مىگيرند و مىبويند، اما مزه خوبى برخلاف برخى از صيفىها كه به شيرينى شكر هستند ندارد.
در اين منطقه گونهاى غريب و نادر از خيار وجوددارد كه درازى آن به سهربع ساعد مىرسد و قطور و كج و معوج است. از اينرو به آن شونخيار يعنى كج مىگويند. اين خيار را در سركه مىخوابانند (نه مانند ما كه در نمك مىخوابانيم) و خام آن را با نمك مىخورند و بايد گفت كه مزه آن كاملا غريب است.
غير از اين در حومه شهر كشتزارهاى بسيار وجود دارد كه در آنها انواع غلات و نيز پنبه كشت مىشود. مهمترين صنايع دستى اينجا شمشيرسازى و سفالگرى است. مىگويند كه بهترين تيغ در اينجا ساخته مىشود كه به بهاى چهار تا بيست تالر مىفروشند. فولادى را كه براى تهيه تيغ به كار مىبرند از شهر نيريز كه در مسافت چهار روز مسافرت از اصفهان در پشتيشت واقعاست مىآورند، گويا در رشتهكوههاى دماوند معادن پولاد و آهن زيادى وجود داشتهباشد.
از سفال انواع و اقسام ظروف تهيه مىكنند. كوزه سنگى آب نيز مىسازند كه همراه با ظروف سفالين به تمام شهرهاى كشور صادر مىشود. مىگويند كه آب حتى در تابستان گرم چنانچه مدت كوتاهى در اين كوزه بماند تازه و سرد مىشود».2)
يكى از جهانگردان پرآوازهاى كه بسيار به ايران سفر كرده، تاورنيه است; اما بر خلاف شهرتش، آگاهى چندانى از زندگى او در دست نيست. تاورنيه يكى از بزرگترين جهانگردان قرن هفدهم ميلادى است كه با واقعبينى و موشكافى قابل تحسينى ايران را به بيگانگان شناسانده است.
تاورنيه ايران را نسبتا خوب شناخته است; زيرا در شش سفر طولانىاش با نظرى دقيق به همه امور توجه كرده، مشاهداتش را با صراحت و صداقتبه رشته تحرير درآورده است. بدون شك گزارشهاى تاورنيه از نوشتههاى جهانگردان ديگر مهمتر است; زيرا نه تنها تعداد مسافرتها و مدت اقامتش در هر يك از اين سفرها بسيار بيشتر از ديگران بوده، بلكه در دوره شكوفايى هنر و صنعت ايرانى بدين سرزمين گام نهاده است. او به جاى توصيف جنگها و ستايش پادشاهان به شرح دقيق راهها، شهرها، روستاها، گفتگوها، برخوردها و حوادث پرداخته، به يارى نقاش ويژهاش تصاوير زيبايى از شاهكارهاى معمارى، نقشه شهرها، قلعهها، پلها، البسه مخصوص ايرانيان و حتى وسايل ساده زندگى آن دوره را ترسيم كرده است.
تاورنيه از اولين كسانى است كه تخت جمشيد و دشت مرغاب و ديگر آثار پر عظمت روزگار گذشته ايران را ديده، در سفرنامه خود از آنها ياد كرده است.
تاورنيه، ميان سالهاى 1632 و 1668، شش بار به مشرق زمين سفر كرد و بيش از9 بار به ايران آمد. نخستين سفرش در عصر سلطنتشاه صفى، نوه كوچك و جانشين مستقيم شاهعباس كبير، و سفرهاى ديگرش در زمان شاهعباس دوم و شاهسليمان تحقق يافت. او در باره شهر مقدس قم مىنويسد:
«قم يكى از شهرهاى بزرگ ايران است كه در جلگه صافى واقع شده و برنج در آنجا به حد وفور به عمل مىآيد. ميوههاى آن هم خوب مىشود. خصوصا انارهاى درشت اعلى دارد. حصار و باروى شهر از خاك و گل و داراى برجهاى متعدد است كه در فاصلههاى كم ساخته شدهاند. خانهها هم چون همه از خاك و گل است داخله آنها تميز است. در ابتداى ورود به شهر، از رودخانه توسط پل سنگى بايد گذشت، و از روى سد قشنگى طرف دست راست پيچيد و به كاروانسراى خيلى عالى راحتى رفت.
چيزى كه در قم خيلى قابل ملاحظه است، مسجد خيلى بزرگى است كه ايرانيان احترام آن را كمتر از مسجد اردبيل بجا نمىآورند و در همان جا است كه مقبره شاه صفى و شاهعباس ثانى ديده مىشود، و همچنين مقبره سيدتى فاطمه دختر حسين بنعلى فرزند فاطمه زهرا و محمد(ص) مىباشد.
درب بزرگ اين مسجد در يك ميدان طولانى باز مىشود كه در آنجا يك كاروانسرا و دكاكين بسيارى ساخته شده كه در ظاهر شكوه و جلوه دارد، يكى از اضلاع آن با ديوار كوتاهى بسته شده كه از فراز آن رودخانه و سواحل آن پيداست. همين ميدان نيز به رودخانه فوق منتهى مىشود. بالاى درب مسجد عبارتى به خط طلا نوشته شده كه شامل مدح شاه عباس ثانى است. اول داخل حياتى مربع شكل و طولانى مىشوند كه مىتوان آن را باغ ناميد به جهت اينكه در دو طرف خيابان وسط آن كه يك سنگ فرش است، باغچههاى مربع گلكارى درست كردهاند كه از جمله گلهاى متعدد قشنگ كه در آنجا ديدم ياس زرد بود، انواع و اقسام گل و رياحين در آنجا بعمل آورده و به توسط نرده از چوب كه در طول خيابان از طرف باغچه كشيده شده مردم را از چيدن گل ممانعت مىنمايند و خيلى مواظبت دارند كه آنجا را به حال شادابى نگهدارى نمايند.
عيسوىها به سهولت نمىتوانند داخل آن مكانها بشوند خصوصا آنهايى كه قيافه و لباسشان به چشم بزند، اما با آن وضعى كه من در ايران و هندوستان مسافرت كردم هرگز هيچ درى به روى من بسته نمىشد. در حياط اول، وقت دخول در طرف چپ اطاقكهاى كوچكى ديده مىشود. اشخاصى كه بايد هر روز از موقوفات مسجد جهتخيرات غذا بخورند در آن اطاقها جمع شده بعد از صرف غدا متفرق مىشوند، اشخاصى هم كه براى عدم بضاعت از دست طلبكار، بستى مىشوند مثل مسجد اردبيل در همين اطاقها منزل مىكنند و محل پناه آنها مىشود. محلهاى بست ايران مثل بستگاههاى ما نيست كه شخص متحصن بايد كفيل مخارج خود شود، در ايران هر كس داخل بست مىشود تمام حوائج او را از موقوفات مىدهند و او ابدا به خيال خوراك و لوازم زندگى نيست و در كمال فراغتخاطر بدون نگرانى در بست مىماند تا دوستانش از روى فرصت، اصلاحى در كار او بعمل بياورند.
از حياط اول، داخل حياط بزرگترى مىشوند كه صحن آن سنگ فرش است و از آنجا با چند پله داخل حياط بلند مهتابىدار مربعى مىشوند كه در اطراف آن حجره طلبههاى مسجد واقع است.
از حياط سيم، باز از ده دوازده پله آجرى بالا رفته حياط چهارم مىشوند كه آن هم شبيه مهتابى مرتفعى است و حوض زيبايى در وسط آن واقع است كه از آب جارى دائما لبريز است، آب آن توسط نهرهاى كوچك مىرود كه جاهاى ديگر را مشروب نمايد، اين نهرها داخل همان محوطه هستند. در اطراف اين حياط هم حجراتى ساخته شده و نماى مسجد يك ضلع آن را اشغال كرده كه سبب جلوه و قشنگى آن شده است. سه درب بزرگ با سبك خوب ديده مىشود كه در جلو آنها درب آجرى مشبكى به ارتفاع قد انسان واقع شده است، آستانه درب وسطى از يك صفحه نقره پوشيده شده است. در ميان اين سه در و درب گنبد مسجد، ملاهاى متعدد نشسته و كتابهايى در دست دارند و مشغول قرائت هستند. اين مسجد هشت گوشه است (مثمن) و در هر ضلعى يك درب كوچك از چوب گردو واقع است كه روى آنها را با رنگ زرد و بخور براق كردهاند. مقبره سيدتى فاطمه نواده محمد(ص) در آخر مسجد واقع شده است. بطورى كه ميان ديوار و قبر، يك آدم فقط مىتواند عبور كند، اطراف قبر ضريح بزرگى از نقره كشيده شده كه شانزده پاى مربع مساحت آن است، ميلههاى آن گرد و محل تقاطع آنها مانند سيب گرد است، در روشنايى چراغهايى بسيار كه از چراغدانهاى طلا و نقره بى شمار نورافشانى مىكنند جلوه و تلالؤ غريبى به اين مكان مىدهند. داخل مسجد تا زير زواياى هشت گوشه كه پايه طاقهاى گنبد روى آن است تمام از كاشىهاى الوان بسيار اعلى است و طاق گنبد مسجد بسان طاق درب مدخل آن از طلا و لاجورد به سبك اعراب نقش و نگار شده است.
در هر طرف مسجد نزديك قبر سيدتى فاطمه تالار بزرگى استبراى فقرا و اشخاصى كه بايد از مطبخ و خيرات سلطنتى غذا بخورند و در آنجا جمع شدهاند. چنانچه سابقا گفتهام در ميان آنها پلو و انواع گوشتها كه در كمال نظافت تدارك شده تقسيم مىنمايند.
از اين مقبره به طر ف چپ در فاصله 25 الى 30 قدم راه پلهاى ديده مىشود و اين راه هم درى دارد كه بالاى آن با خط طلا باز مدح شاهعباس ثانى نوشته شده است.
وقتى كه در باز شد محلى كه بدن آن پادشاه در آنجا استراحت كرده است ديده مىشود. به توسط درب مشبك ديگرى يك گنبد كوچكى به نظر مىرسد كه مقبره شاه صفى پدر شاهعباس است كه از يك روپوش زرى پوشيده شده است. دائما در مقبره شاه عباس كار مىكنند و مىخواهند بناى خيلى زيبايى بوجود آورند.
اهالى مسجد به من گفتند كه گنبد آن از طرف داخل نقرهپوش خواهد شد.
خان قم مرد نجيب مؤدبى است و هيچ مسافر خارجى نيست كه وضع رفتار او را تمجيد نكرده باشد وقتى كه وارد ميدان شد و مرا با آن آلمانى كه از اسلامبول همراه من آمده بود ديد يا اينكه او را آگاه كردند كه در نزديك او خارجى هست فورا ما را احضار كرد، بعد از آنكه بعضى سؤالها از موضوع مسافرت ما نمود يك نيم تختخواست و آوردند، آنگاه ما را روى آن نشانيده از ما پرسيد از كجا مىآئيم و براى چه به اصفهان مىرويم؟ جواب گفتم كه براى ملاقات شاه مىرويم. عزيمت ما را تحسين كرد، اما اظهار تاسف نمود كه چرا قبل از وقت ورود خودمان او را مطلع نساختيم. شب كه به كاروانسرا برگشتم ديدم چهار نفر از ملازمين او تعارفى چندى از ماكولات براى ما آوردند كه از جمله شش عدد خربوزه بسيار خوب و چهار تنگ بزرگ شراب اعلى بود.
اين حاكم به قدرى به نظر من مرد نجيب با فتوت خوبى آمد و به حدى در باره من انسانيت كرد كه مرا بىاختيار قرين غم و مصيبت نمود وقتى كه شنيدم شاه با او بىالتفات شده است، بى التفاتىاى كه بالاخره ظالمانه سبب هلاكت و مرگ او شد. چند سال بعد از رفتن من از قم اين خان براى تعميرات قلعه قم كه همه از خاك و گل است و مرمت پل رودخانه و بعضى مخارج ديگر از همين قبيل بدون اينكه به شاه بنويسد و اجازه بخواهد به حكم شخصى خود ماليات خيلى مختصرى به سبدهاى ميوهاى كه وارد شهر مىشدند بسته بود، در همه شهرهاى ايران اشخاصى از طرف شاه موظف هستند كه مراقب باشند هر روز نرخ ارزاق چه حال دارد و حكم بدهند كه چيزى علاوه از قيمتى كه ميان خودشان براى هر جنسى معين كردهاند زياد فروخته نشود و براى خبر عامه در هر هفته قيمت هر چيزى را جار مىكشند. آن وقت در سلطنتشاهصفى بود و اين حكايتى را كه نقل مىكنم در اواخر سنه 1632 ميلادى واقع شد. به توسط همين اشخاص بزودى به شاه خبر رسيد كه حاكم بدون اجازه شاه مالياتى به ميوهها بسته است. شاه به قدرى متغير شد كه حكم كرد حاكم را با زنجير به اصفهان بردند و تشدد فوقالعاده نسبتبه او بعمل آورد. پسر آن خان كه جوان متشخصى بود و از مقربين پادشاه و هميشه در حضور بود و چپق و توتون شاه را بايستى با دستخود به او بدهد و اين از مشاغل خيلى محترم و مهم دربار ايران است، همين كه خان را وارد اصفهان كردند شاه او را آورد به درب عمارت سلطنتى و با حضور تمام مردم به پسرش حكم كرد كه او سبيلهاى پدرش را بكند و بعد بينى و گوشهايش را ببرد، پس از آن چشمهايش را بتركاند و بالاخره سرش را ز تن جدا كند. همه اين احكام كه اجرا شد شاه پسر را به جاى پدر حاكم قم كرد و پيرمرد عاقلى را به نيابت او مقرر داشت و او را با حكمى به اين مضمون به قم فرستاد «اگر تو از آن سگى كه به درك رفتبهتر حكومت نكنى تو را به سختترين قسمى از اقسام به قتل خواهم رسانيد.»
از شگفتيهاى گزارش تاورنيه وفور كشتبرنج در قم است. راستى در هواى خشك و كويرى قم، چگونه برنجبسيار كشت مىشد؟ شايد در آن روزگار آب و هواى قم گونه ديگرى بوده است؟ البته بودن باغچههاى پر گل، زيبا و با طراوت از مساعد بودن آب و هوا و آبادانى قم در آن دوره حكايت مىكند. بىترديد اين آبادانى مرهون آبهاى فراوان و خوشگوارى بود كه قم و اطراف آن را مشروب مىساخت. چنانكه پوله Poullet ، سياح هموطن و معاصر تاورنيه، كه در سال 1070 ق به ايران سفر كرده است، در اين باره مىنويسد: «قناتهاى آن، چنان به جا و اندازه ساخته شده كه در هنگام خشكسالى مردم قم را سيراب مىنمايد».
آنچه جالب به نظر مىرسد گزارش تاورنيه در باره بستنشينانى است كه از ترس طلبكار به حرم پناه مىآوردند. به نوشته او، اين افراد در حرم نه تنها از شر طلبكار در امان بودند، بلكه تا رفع عسر و حرج غذاى خود را برايگان دريافت مىكردهاند.
اين جهانگرد در بخش ديگرى از گزارش خود، به اقليتيهوديان قم اشاره مىكند و مىنويسد: «در كاشان قريب به يك هزار خانوار يهودى و در اصفهان ششصد خانوار سكنى دارند. اما در قم بيش از ده خانوار نمىشوند. نه اين است كه يهودى ديگر در ايران نباشد، اما يهودىهاى قم و كاشان و اصفهان مخصوصا خود را از نسل يهودا مىدانند».
گر چه تاورنيه در ارائه گزارش دقيق از اوضاع اجتماعى ايران كوشيده است، ولى در برخى از موارد توفيق به دست نياورده است. او در بخشى از گزارش خود به مراسم گاوبازى در قم، كه به دستور حكام انجام مىشد و مورد توجه برخى از مردم قرار مىگرفت، رنگ مذهبى مىدهد و مطالبى خلاف واقع مىنگارد. همانطور كه در بسيارى از مطالب اين خاورشناس رد پاى جاسوسى پيداست
پربرگ و بارترين سفرنامهاى كه يك بيگانه در عصر صفويه به رشته تحرير درآورده است، سفرنامه «شواليه شاردن» است.
شاردن فرانسوى در زمان پادشاهى شاه عباس ثانى، و پسر و جانشينش شاه سليمان، سه بار به ايران سفر كرد، و افزون بر دوازده سال در اين كشور به سر برد، جز زبانها فرانسوى و انگليسى، زبانهاى تركى و فارسى را نيز مىدانست او كه در سال1623 ميلادى - 1002 خورشيدى - در پاريس به دنيا آمده بود، در بيست و دو سالگى به نمايندگى پدرش براى رسيدگى به امور تجارى وى راهى هند شد، و به هنگام مراجعت از آن سرزمين، از راه خليجفارس به اصفهان آمد و در سال 1670 ميلادىبرابر1049 خورشيدى به پاريس بازگشت. او پس از سپرى شدن قريب پانزده ماه بار دگر از راه قفقاز به ايران مراجعت كرد.
در آن روزگاران راهى كه از فرانسه به اصفهان از طريق «مسكو» مىگذشت هزار و پانصد فرسنگ فرانسوى - هر فرسنگ فرانسوى قريب چهار كيلومتر بود - طول داشت، و از فاصله پاريس تا اصفهان از طريق خشكى هزار و سيصد فرسنگ فرانسوى بود.
او در اين راه دراز رنجها و مشقتهاى طاقتفرسايى تحمل كرده كه خود بدانها اشاره نموده است. شواليه شاردن در دومين سفرش به ايران، پس از گذشتن از قفقاز و تبريز و ميانه و قم و كاشان به اصفهان رسيد، از مقربان دربار شاه عباس دوم شد، و سمت تاجرباشى شاه يافت. وى در سفر سوم هنگامى به ايران رسيد كه شاه عباس ثانى حاميش در گذشته بود و پسر و جانشين شاهصفى دوم كه بعدها شاه سليمان ناميده شد بر تختسلطنت نشسته بود.
اين جهانگرد معروف اگر چه برخلاف بسيارى از جهانگردان ديگر زبان فارسى را خوب مىدانست و به آسانى ىتوانستبا مردم ارتباط برقرار كند، ولى به جهت معاشرت خود با درباريان، بزرگان، جاهمندان، سفيران كشورهاى بيگانه مقيم ايران، نمايندگان كمپانيهاى اروپايى، برخى از گروههاى مذهبى صاحب نام، نتوانست از مسائل و مصائب درون جامعه ايران بگونهاى رژف آگاه گردد.
اما شرح احوال و كارهاى شاه عباس ثانى و جانشينش شاه سليمان بدو نيك اعمال و نيات درباريان و بزرگان را به تفصيل تمام نوشت. جز اين با دقت و علاقه بسيار به نگارش سابقه تمدن، مذهب، اخلاق، آداب و رسوم ايرانيان و دقايق اوضاع تاريخى و جغرافيايى اين سرزمين پرداخت «و چون به خط و زبان فارسى نيك آشنا بود، در تنظيم مطالب سياحتنامهاش از متون بسيار و كتبهاى خطى استفاده كرد» و اين يكى از امتيازات برجسته سفرنامه اوست.
شاردن در كتاب اصفهان خود، قصرها و باغهاى پادشاهان، و كاخها و بستانهاى وزيران و جاهمندان و بزرگان را يكانيكان در هر محلتيكى پس از ديگرى برشمرده، و هر كدام را چنان به دقتشرح و تفصيل كرده كه هر كس با فن نقشهكشى اندك آشنايى داشته باشد مىتواند نقشه قسمتهاى اعياننشين آن روز را با صحت تمام رسم كند. اما در سياحتنامه مفصل وى به كوخهاى فقيران و چگونگى زندگى پرمحروميت آنان، اشارتى در خور توجه نرفته است.
شاردن نه روانشناس و جامعهشناس بود، نه فيلسوف و حكيم، اما قلمى شيوا و شيرين و سحرآفرين داشت، و همين عامل مهم موجب توجه بسيارى از بزرگان و سرآمدان دانش به سياحتنامه او شد، چنانكه منتسكو و ولتر با دقت و علاقه سفرنامه وى را مورد مطالعه قرار دادند، و به علت استقبال فرهيختگان فرانسه چندين بار به زبان فرانسوى منتشر و پس از آن به زبانهاى گوناگون ترجمه شد.
قم در سفرنامه شاردن
همانگونه كه اشارت رفت، شاردن هنگام عبور از شهرهاى ايران تا رسيدن به دربار شاه عباس دوم، مشاهدات خود را با دقتبه وصف كشيده است، وصف دلانگيز او از وضع جغرافيايى و فرهنگى شهرهاى ايران، بويژه آداب و رسوم و صنايع دستى و زيباييهاى هنرى و معمارى آن دوران، بسيار خواندنى است.
يكى از شهرهايى كه در مسير شاردن قرار داشته و او به تفصيل آن را توصيف كرده استشهر مقدس قم است. شاردن در باره اين شهر تاريخى و مذهبى چنين گزارش مىدهد:
وقتى به قم نزديك مىشديم در هر طرف و هر جا مسجدهاى كوچك و مقبرههايى كه مدفن نبيرههاى حضرتعلى بود مشاهده مىشد. مردم ايران نوادهها و نبيرههاى اين خليفه را امامزاده مىنامند كه به مثابه حواريون حضرت مسيح مىباشند. در سراسر ايران عده زيادى امامزاده مدفونند، و همه در نظر ايرانيان مقدس مىباشند. در قم وديهها و آباديهاى مجاور آن افزون بر چهارصد امامزاده وجود دارد.
ساعت ده شب به اين شهر وارد شديم، و در همان وقت، حادثه بسيار بدى براى من اتفاق افتاد. توضيح اين كه وقتى جلو در كاروانسرا از اسبم فرود آمدم و زمام آن را به دستم گرفتم تا نوكرم بيايد و آن را بگيرد تنهام به دم اسبى كه برابر ايستاده بود و در تاريكى شب آن را نديده بودم، خورد. آن اسب ترسيد و رميد، و با دو پاى خود لگدى به شكمم زد، اگر اندكى دورتر بودم بىگمان از ضربت لگدش جان مىباختم، يا به سختى آسيب مىديدم. اما سر و گردن اسبم ميان من و اسب لگد زن حائل شد و از شدت ضربتش آن قدر كاست كه بر زمين نيفتادم، اما تا يك ربع ساعتبه دشوارى و سختى نفس مىكشيدم. لطف و عنايتخداى بزرگ كه هميشه و در همه تنگناها و پيشآمدهاى پر خطر شامل حالم بوده مرا از اين مهلكه نجات بخشيد. اما شش هفته درد آن را و گرچه از پايم نينداخت تحمل كردم.
قم شهر بزرگى است نهاده بر دشتى گسترده دامن، در برابر كوه نسبتا بلندى كه فاصلهاش بيش از نيمفرسنگ نيست.
شهر به شكل مستطيلى است كه از خاور به باختر در طول رودخانهاى دامن كشيده است. در باره عده سكنه و خانههايش تحقيق كافى نكردهام. چنان كه مىگويند پانزده هزار خانه دارد، و پيرامونش را باغهايى فرا گرفته است، قم را خندقى شهربند كرده است، و نيز بارويى نيمه ويران دارد كه در فواصلى معين آثار برجهايى ديده مىشود. مقبره رستمخان يكى از شاهزادگان سلسله سلاطين اخير گرجستان در يكى از باغهاى بزرگ و با صفاى آنست. اين باغ وسيع اكنون گردشگاه عامه مىباشد. شاهزاده موصوف به شوق و اميد پادشاهى يافتن اين سرزمين به دين اسلام گرويد. دو ديوار زيبا در لبه و تمام طول نهر و سراسر درازاى شهر كشيده شده، و در آخرين حد شرقى رودخانه پل عظيمى ساختهاند. گر چه اين شهر از نظر تجارى چندان معتبر نيست ولى بازارهاى خوب و آبادى دارد كه در آنها همه گونه جنس موجود است. ميوههاى تازه و خشك مخصوصا انار، همچنين مقادير زيادى صابون، سفالهاى سفيد و لعابدار، تيغه شمشير مهمترين صادرات اين شهر است، تيغههاى شمشير قم در سراسر ايران از نظر جوهر و جنس مشهور است. كوزههاى سفالين اين شهر به سبب تخلخلى كه دارند آب را در تابستان خوب و به سرعتسرد مىكنند. آنان كه مىخواهند در فصل تابستان پيوسته آب سرد بنوشند از هر كوزه بيش از پنجيا شش روز استفاده نمىكنند، زيرا منافذ ريز آنها بر اثر وجود ذرات كوچك محلول در آب بسته مىشود، و از آن پس آب سرد نمىشود. براى اين كه بوى گل كام نوشندگان آب را نيازارد معمولا نخست داخل كوزه را با گلاب مىشويند سپس آن را پر از آب مىكنند، پارچه خيسى را دورش مىبندند و به جايى مىآويزند. پس از سپرى شدن شش ساعتيك چهارم آب درون آن به بيرون ترشح و كاسته مىشود. اما از آن پس ترشح آب كندتر و پس از چند روز كاملا متوقف مىگردد، و از اين زمان اگر مدتى آب در كوزه بماند طعمش اندكى عوض مىشود.
بيشتر خانههاى قم پايابهايى دارد كه چهل تا پنجاه پله مىخورد و مردم آب آشاميدنى خود را از آنها برمىدارند. آب اين پايابهااز چشمههايى در همان محل مىجوشد و از شيرهايى كه بر آن تعبيه شده استفاده مىشود بسيار سرد است و مخصوصا در فصل تابستان وجود اين منابع آب براى ساكنان قم نعمتى است.
اين شهر بزرگ مساجد و كاروانسراهاى بزرگ و خوب دارد. با شكوهترين و مجللترين آنها مسجدى است كه دو پادشاهى، كه اخيرا در گذشتهاند در آن جا به خاك شدهاند. اين مسجد كه شهرت بسيار دارد داراى چهار حياط است. حياط اول به شكل مربع و همانند باغى پر گل و درخت مىباشد. خيابان ميان آن كه سنگفرش شده با نرده از باغچههاى پوشيده از گل و درخت و سبزه دو طرف جدا شده است. در دو طرف خيابان، و در طول حياط دو صفه وسيع و آجرفرش به بلندى سه پا وجود دارد كه روى هر كدام بيست اتاق ساخته شده. هر كدام طاقى به وسعت نه پاى مربع دارد و هر يك داراى يك بخارى و يك ايوان مىباشد. در طرف چپ در ورودى پاياب گودى بدان گونه كه در سطور قبل ياد شد وجود دارد، و در جانب راست جايگاهى شبيه به يك قفس بزرگ ديده مىشود. بر اطلاق اين قسمت از ساختمان دلگشا و خوشمنظر و باصفاست.
جوى آب صاف و روشنى كه از حوضى واقع در مدخل محوطه جريان مىيابد به حوض ديگرى كه در آخر حياط است وارد مىشود. ده بيت كه بدين شرح با آب طلا بر بالاى مدخل نوشته شده صاحب مقبره را معرفى مىكند تاريخ بناى سردر مقبره حضرت معصومه قم عليها السلام: در زمان پادشاهى خيرآفرين شاهعباس ثانى كه خدا دوران سلطنتش را پاينده بدارد اين در رحمتبه روى مردم گشوده گشت چنان درى كه هر كس بدان بنگرد بهشت را از ياد مىبرد. بينندگان چنان به خيره و به نظر شگفتى بر اين بنا مىنگرند كه آسان نمىتوانند ديده از ديدنش برگيرند و بسان باد بگذرند معصوم خليفه مرشد كامل كه خورشيد گيتىآرا از پرتو آراى جهانتابش روشنى گرفته وسيله يكى از نواب خود آقامراد اين سه در با شكوه را كه از فرط رفعت و عظمتسر به آسمان مىسايد ساخته است. اين است گذرگاه ورود به بارگاه رفيع و قدرمند حضرت معصومه كه از خاندان جليل حضرت رسالت عليه السلام است. خوشا به حال مؤمنان راستينى كه بر اين آستان رفيع درجات كه ماه و خورشيد بر آن بوسه مىزنند، سر مىسايند و آن را زيارت مىكنند. همچنان كه تير به هدف اصابت مىكند ملتمسانى كه از اين آستان فياض مراد مىطلبند البته به آرزوى خود مىرسند بىگمان تقدير در برابر بانى و سازنده اين درگاه كه براى رضاى خدا ساخته مىشود هرگز مانعى به وجود نمىآورد. اى مؤمن پاك اعتقاد اگر مىخواهى تاريخ بناى اين درگاه بلند پايه را دريابى به تو مىگويم از لفظ بجوى.
حياط دوم از نظر صفا و زيبايى همسنگ حياط اول نيست; و اطراف حياط سوم را كه دست كمى از حياط اول ندار بناهاى دو طبقهاى احاطه كرده كه داراى ايوان و مهتابى مىباشند، و جوى آبى همانند جوى حياط اول از ميان آن جارى است. در وسط حياط حوض بزرگى ديده مىشود، و چهار درختبزرگ و سايه افكن در چهارگوشه آنست كه روزها بر روى حوض سايه مىاندازند. اين حياط به وسيله دوازده پله سنگ مرمر به حياط چهارم مربوط مىشود. سر در مرتفع حياط اخير بسيار عالى و با شكوه است، و قسمت پايين آن با سنگ مرمر سپيد كه از روشنى و تابناكى چون سنگ سماق مىدرخشد آذين يافته است; و قسمتبالاى سر در كه به صورت نيمه گنبد استبا نقوش زرين و لاجوردى مزين شده است. در پايين و اطراف حياط چهارم حجرههاى بسيارى بنا شده كه مانند اتاقهاى سه حياط ديگر ايوان و مهتابى دارند. در اين حجرهها طلاب علوم دينى زندگى مىكنند، و هزينه آنان از درآمد اوقاف اين استان تامين مىشود. عمارتهاى ضريح حضرت معصومه، در مقابل بنا شده، و شامل سه بناى با شكوه و مجلل است كه همه در كنار هم، و در يك رديف قرار گرفتهاند. مدخل بارگاه ميانى كه هجده پا عمق دارد در نهايتشكوه و جلال مىباشد. و سر در آن از سنگهاى مرمر سپيد و شفاف و پرقيمتساخته شده است. بالاى سر در نيم گنبدى است كه سطح رويه بيرونى آن از كاشيهاى آبى بسيار زيبايى پوشيده شده و سطح داخليش با لاجورد و آبطلا آذين يافته است. اطراف در عمارت كه دوازده پا بلندى، و شش پا پهنا دارد از سنگ شفاف و روشنى ساخته شده، و سطح در با صفحهاى نقره خام كه روى آن با طلا و مينا و قلمكارى مزين گشته، پوشيده شده است. بارگاه حضرت معصومه بنايى هشت ضلعى است كه بالاى آن گنبدى بزرگ و زيبا و با شكوه برافراشته شده است. سطح داخلى بارگاه از پايين به بالا به قدر شش پا با صفحههاى بزرگى از سنگ سماق براق و مواجى كه روى آنها با طلا و رنگهاى زيبا شكل گل كشيده شده پوشيده شده و در سطوح بالا و راس گنبد ميله مانندى ضخيم و بلند به درازاى تقريبى بيست پا افراشته شده كه سر آن منتهى به هلالى است. اين ميله از گلولههايى به اندازههاى متفاوت كه روى هم تعبيه شده تشكيل گرديده است. همه اين گلولهها كه بنا به اعتقاد ايرانيان تو پر مىباشند از طلاى بى غش است، و اگر اين گفته درستباشد بهاى آنها از ميليونها در مىگذرد، به هر روى اين تزيينات، زيبا و ديدنى و بس سنگين قيمت مىباشد. اينست ترجمه و فهوم دعاها و كلماتى كه در بارگاه آمده است: «خدا هميشه بوده، و هميشه خواهد بود، و جز پروردگار همه كس و همه چيز نيست و فنا مىشود، حمد و ثنايى كه در باره ذات پروردگار نباشد همه بيهوده و باطل است، و هر نعمتى كه موهبت الهى نباشد جز سايه و شبحى از نعمت نيست.
پاكبازان و پرهيزكاران نبايد به اميد پاداش خدا را ستايش و نيايش كنند. لذتجويى و پاداشطلبى شيوه عاشقان راستين نيست. پيوستن به معشوق پايان آرزو و هدف دلدادگان صادق است، و من از آن از خود گسستهام تا در درياى بيگران فنا بقا يابم.»
در ميان اين بارگاه قبر متبرك و مطهر حضرت فاطمه دختر گرامى حضرت امام موسى كاظم(ع) هفتمين امام شيعيان است. شيعيان بر اين اعتقادند كه جانشينان حقيقى حضرت رسول دوازده امامى مىباشند كه از دودمان آن حضرت و دامادش حضرت على يكى پس از ديگرى ظهور كردهاند.
طول مزار حضرت معصومه هشت، عرضش پنج، و بلنديش شش پاست. رو و دورش با كاشيهاى بسيار عالى و زيبا پوشيده شده، و رو پوشى زربفتبر آن گسترده شده است. نيم گام دور از مزار نردهاى سيمين و تو پر به بلندى شش پا در اطراف آن تعبيه شده، و در هر يك از چهار گوشهاش گويى بزرگ از زر نصب گرديده است. نرده را دور مزار از آن نصب كردهاند كه زائران نتوانند به مزار مقدس دستبزنند يا ببوسند. روپوش نيز بدين سبب بر آن گسترده شده كه مقبره از ديد مردمان پنهان بماند، و تنها با موافقت ارشد متوليان و خادمان و پرداختن مبلغى پول به ديدن خود مزار مىتوان نايل شد. كف بارگاه با قاليهايى پشمين خوشبافت و گرانبها فرش شده، اما روزهاى عيد روى آنها قاليهاى ابريشمين زربفت مىگسترانند. ده پا پايين سقف بارگاه چند قنديل نقره آويخته شده است. شكل اين قنديلها كه هر كدام قريب شصت مارك وزن دارد همانند قنديلهاى اماكن متبرك مسيحيان نيست، زيرا قنديلهاى بارگاه حضرت معصومه هيچيك انبار روغن ندارد و آنها را نمىتوان روشن كرد. چندان كه پرسيدم نتوانستم كلمه قنديل را دريابم. گمان مىكنم اين كلمه از كانديل لافتى مشتق شده است. اين لفظ را مسيحيان يونانى در باره كسانى به كار مىبرند كه مامور روشن داشتن مشعلها و چراغهاى معابد مىباشند، و بسا ممكن است از كلمه شاندل مشتق شده باشد كه در تمام زبانهاى اروپايى نزديك به هم تلفظ مىشود، اما معنيشان يكى است. مسلمانان به متصديان روشن داشتن مشعلها قنديلچى مىگويند.
بر نرده مزار او دعاهايى به خط زرين نوشته و آويخته شده است. اين دعاها بر پوستهايى كه كاملا صاف و صيقلى شده، نسبتا ضخيم و به بزرگى ورق كاغذ است، كتابتيافته است. صفحهاى كه برابر در ورودى آويخته شده زيارتنامه است. هر كس به قصد زيارت وارد بارگاه مقدس مىشود نخستسه بار آستانه و نرده مزار متبرك را مىبوسد، آن گاه راستبه احترام مىايستد، و در حالى كه با حضور دل به مزار مىنگرد، ملايى كه همه وقتبراى خواندن زيارتنامه آماده است، زيارتنامه را كلمه به كلمه به او تلقين مىكند. زائر پس از خواندن دعا و ذكر دگر بار نرده و سپس آستانه را مىبوسد، سپس مبلغى معادل چهار يا پنجسو به نسبت دارايى خود به ملا مىدهد. زائران پولهايى را كه نذر مرقد مطهر حضرت معصومه كردهاند در صندوقچه آهنينى كه به شكل مخروط ناقص است و نزديك در ورودى بارگاه جا دارد مىريزند. هر جمعه در صندوق را باز مىكنند. پولهايى را كه زائران در آن ريختهاند برمىدارند و ميان خادمان حرم مقدس تقسيم مىكنند.
شايد آوردن دعاهاى بسيارى كه در اين بارگاه متعالى خوانده مىشود مطالب را طولانى كند از اين رو به آوردن زيارتنامه مرقد شريف بسنده مىشود.
مرقد حضرت فاطمه تا زمان حاضر سه بار تعمير و ترميم شده. چون خلفاى بغداد شيعيان حضرت على عليه السلام و همه ائمه اطهار را مورد شكنجه و آزار قرار مىدادند، امام موسى كاظم پدر آن حضرت وى را به شهر قم انتقال داد. حضرت فاطمه طى مدت اقامتخود در اين شهر بناهاى بزرگى ساخت. و سرانجام در همين شهر جان به جان آفرين تسليم كرد. شيعيان بر اين اعتقادند كه به اراده و مشيتباريتعالى آن حضرت پس از مرگ به آسمانها عروج كرده و در مرقدش چيزى نيست، و اين بناهاى عالى به ياد وى بر پا شده است.
دو ساختمان دو طرف آستان مقدس حضرت فاطمه آرامگاه دو تن از پادشاهان اخير ايران است. سر در اين دو آرامگاه كوتاهتر و كمپهناتر از مدخل بارگاه حضرت فاطمه است. اما درهاى آنها همچنان از صفحههاى سيمين پوشيده شده است. هر دو بنا از نظر وسعتبرابرند و هر دو در آخر دالانى كه دوازده پا عرض و سى و پنج پا طول دارد واقعاند. نزديك مدخل اتاقى است كه مخصوص نگهدارى تزيينات و نفايس مىباشد. مزار شاهعباس ثانى دوازده ضعلى غير منظم است; و مزار ديگرى كه شاه صفى در آن به خاك سپرده شده چهار ضلعى غير منتظم مىباشد. سطح مخازن، دالانها، و بارگاه همه پوشيده از قاليهاى زيبا و گرانبهاست، اما در آرامگاه قاليهاى زرتار ابريشمين گسترده شده است. شكوه و عظمت و زيبايى اين دو بنا در وصف نمىگنجد، و به راستى بىنظير است. قسمتهاى پايين بارگاه با سنگهاى بزرگ سماق كه با طلا و لاجورد آذين يافته پوشيده شده است. طاقها و سقفها در نهايت زيبايى و ظرافتساخته، و چنان با نقوش طلا و لاجورد هنرمندانه پرداخته شده كه چشم را خيره و بيننده را حيران مىكند. در ساختمان اين بناها چندان طلا و لاجورد به كار رفته كه بيننده مىپندارد همه از زر و لاجورد ساخته شده است. پايين بارگاه بيست و چهار پنجره در دو رديف تعبيه شده; بزرگترين آنها رو به باغى خوشمنظر گشوده مىشود، و يكى كه كوچكتر است رو به بارگاه دارد. همه پنجرهها با شيشههاى بلورين كه با طلا و لاجورد تزيين يافته در قابهاى سيمين تو پر جا دارد. در زير هلال طاق عبارات و جملات پرمعنايى به نظم و نثر با خطوط زيبا و زرين نوشته شده كه ترجمه نمونهاى از آنها اين است:
«پادشاهى كه به عدل و داد نمىكوشد بسان ابر تيرهاى است كه از آن باران نمىبارد;
دارايى و ثروتى كه نيازمندان از آن بهره نمىيابند همانند درختخشكى است كه سايه و ميوه ندارد;
بينوايان و نيازمندان ناشكيبا چونان رودخانه خشك و بى آبند.
افرادى كه تظاهربه زهد و تقوا مىكنند، اما پرهيزگار و پاكدامن نمىباشند شمعهاى كور و بىنور را مانندند.
دين به دنيا فروشان و متدينانى كه دل به دنيا باختهاند شورهزارهايى هستند كه هرگز گل و گياه برنمىآورند.»
بلندى قبر شاهعباس ثانى، چهار، پهنايش چهار، و درازايش هشت پاست. سه قنديل طلاى تو پر از سقف آرامگاه آويخته شده كه بزرگترين آنها بيست و چهار، و دوتاى ديگر هر كدام دوازده مارك وزن دارند. اين قنديلها وسيله ميلههاى سيمين از سقف آويخته شدهاند، مزار از كاشيهاى بسيار زيبايى تزيين يافته، و روى آن پارچههاى زربفت و بسيار گرانبهايى كه هر ذراع آن افزون بر نهصد ليور بها دارد پوشيده شده است. گرانبهاترين روپوش مرقد با منگولههاى زرين روى مقبره تعبيه شده و پايين روپوش بزرگ، نوارهاى ابريشمين زيبايى دارد كه از حلقههاى زرين تو پر متصل به قالى مىگذرد، و آن دو را به هم مىپيوندد. همه چنگكها و قلابهاى گوشهها نيز طلاهاى تو پر مىباشند. دالان آرامگاه برجستگى ستونمانندى دارد كه بر همه جوانب مشرف و مسلط است; و بر آن اشعار زيبايى به زر در مدح حضرت على پيشواى شيعيان نوشته شده، اين شعرها كه سرايندهاش حسن قاضى است هفتبند دارد. بند اول در ستايش و عتحضرت رسول، و شش بند ديگر در مدح حضرت على است.
آرامگاه شاه صفى از نظر جلوه و جلال و شكوه همتاى مقربه شاهعباس ثانى است.
همه ظروف و اوانى و آلات و ابزار متعلق به اين بارگاهها از طلا يا نقره است. اين وسايل عبارتند از شمعدانهاى طلا كه هر كدام پنجاه تا شصت مارك وزن دارد. مجمعههاى بزرگى كه با آن بينوايان و مستمندان را اطعام مىكنند. ظرفهاى مخصوص جاى آب دهان و زباله، انبر، خاكانداز مخصوص بخارى، آتشدان، روغندان و گلابدانها. از ظروف و آلات طلا و نقره منحصرا در روزهاى عيد استفاده مىشود.
شامگاهان در سراسر عمارت مرقد، دالانها، ايوانها و جاهاى ديگر ساختمان شمع مىافروزند كه تا بامداد روشن است. در بارگاه حضرت معصومه نيز شبانگاهان شمع بسيار روشن مىكنند. دو شمعدان بسيار بزرگ كه هر يك روى سه پايه سنگينى قرار دارد شبانگاه اطراف خود را نورباران مىسازد. هشت تن قارى موظفند كه شب و روز به نوبت قرآن بخوانند. اين قاريان بىآنكه به رفت و آمد كسان اعتنا كنند به قرات قرآن مجيد اشتغال دارند، و گاهى سر خود را به راست و چپ و جلو و عقب حركت مىدهند زيرا بر اين باورند كه اين كار، هم بيانگر اعتقاد بيشتر آنان به مبانى مذهبى است، و هم با دقت و توجه افزونتر قرآن را قرات مىكنند. دوازده قارى نيز بايد به نوبتبر سر قبر شاه صفى قرآن تلاوت كنند. و بيست و پنج تن نيز به نوبتبر سر گور شاه عباس ثانى قرآن تلاوت نمايند.
در پشت و كنار اين هر سه مزار خانههاى زيبا، باغچهها،بناهاى بسيار با شكوه كه همه مفروش و پاكيزه و داراى اثاثيه لازم مىباشند، واقعند. در مغرب گورستانى متجاوز از هزار و پانصد گام مربع وسعت دارد ديده مىشود. در اين گورستان گورهاى كهنه و نو بسيار است. چون در نظر مردم ايران شهر قم به سبب وجود بارگاه حضرت معصومه در آن، مقدس است مردم اگر بتوانند جسد مردگان خود را به آن جا مىآورند و به خاك مىسپارند.
در سمت راستبنا ديوارى بلند و عريض است كه از آجر ساخته شده، و آن در حقيقتسدى است در برابر طغيان رودخانه قم كه از پايين ديوار مىگذرد. مردم ايران به اين مكان مقدس، آستان مبارك معصومه مىگويند; و اين نام در اللهيات سزاوار كسى است كه در تمام مدت عمر خود هرگز مرتكب گناه نشده است. در هر سال قريب سه هزار و دويست تومان معادل صد و چهل هزار ليور به مصرف نگهدارى و ديگر خدمات اين بناها مىرسد. از اين مبلغ هزار و پانصد تومان خرج آرامگاه شاه عباس ثانى، هزار تومان هزينه مقبره شاه صفى، و هفتصد تومان خرج آستان مقدس حضرت معصومه مىشود. مخارج نگهبانى و تعمير و ترميم بناها، هزينه نگهدارى اثاثيه، بهاى شمع و روغن مشعلها، خرج روزانه روحانيون ساكن آستانه و طلاب علوم دينى، و هزينه اطعام بينوايان و مستمندان از اين محل تامين مىشود.
سه نفر از رجال سرشناس و مهم ايران سمت توليتبارگاههاى سه گانه را دارند، و مسؤوليت هر بارگاه به عهده يكى از آنهاست. عايدات و مخارج هر بارگاه زير نظر مستقيم متولى آن تنظيم مىشود. عنوان متوليها تربتدار است، و انتخاب امام جماعت، برگزيدن مؤذن، قنديلچى كه قنديلها و شمعها را روشن مىكند، ماموران نظافت كه هم بناها را جارو و تميز مىكنند، و هم مسؤول تهيه آب جهت وضو و تطهير مىباشند از جمله وظايف آنهاست.
پيرمرد سرشناس و محترمى كه سابقا سمت قورچىباشى داشته يعنى فرمانده كل سىهزار مرد سپاهى بوده اكنون متولى آستانه مقدس است. قم جز اين بناها داراى بسيار عمارتهاى رفيع و با شكوه مىباشد و روى هم رفته شهر خوبى است. اما هوايش در تابستان بسيار گرم و موجب ناراحتى ساكنانش مىشود. در اين فصل آب رودخانه قم به سبب نقصان نزولات سخت كاهش مىيابد و به صورت جويى در مىآيد، اما در آغاز بهار كه برف كوههاى مجاور شروع به ذوب شدن مىكند نه تنها بستر رودخانه لبريز مىگردد بلكه گاهى طغيان مىكند مانند رود سن پهناور مىشود و داخل شهر مىگردد. اسم ديگر اين رود جوبادگان (Joubadgan) است.
طول جغرافيايى قم هشتاد و پنج درجه و چهل و هشت دقيقه و عرضش سى و چهار درجه و سى دقيقه مىباشد; اما چنان كه پيش از اين اشاره كردم تا بستانهايش چنان گرم مىشود كه در هيچ نقطه ايران حرارت خورشيد بدان سوزندگى نيست. در اين شهر همه گونه مواد خوراكى و ميوه به فراوانى و ارزانى يافت مىشود، مخصوصا پستهاش در نهايت امتياز است و مردمانش بسيار با ادب و اجتماعى مىباشند.
بعضى از مصنفان ايران نوشتهاند كه قم در نخستين سده هجرى بنا شده، اما تصريح كردهاند كه در زمان زندگى حضرت رسول هفت آبادى كوچك و نزديك به هم وجود داشته و عبدالله زيدان كه با سپاهى گران به آنجا آمده با بناى ساختمانهاى بزرگ و وسيع اين هفت آبادى را به هم پيوسته و دورش را بارويى عظيم برآورده است; و پس از مدتى از آن هفت آبادى شهرى پديد آورده كه در عظمت و آبادانى باقسنطنيه برابرى مىكرده است. ساليانى چند پس از آن موسى پسر عبدالله از بصره وارد قم شد و معتقدات شيعيان اماميه را در آن جا منتشر كرد.
مردمان قم از همان روزگاران به معتقدات مذهبى خود مؤمن و وفادار بودهاند، و در نگهبانى آن حتى از باختن جان دريغ نكردهاند. تيمور لنگ كه مخالف عقايد اهل تشيع، و پيرو تسنن بود سراسر قم را خراب كرد; اما در طى ساليان بعد به تدريج اين شهر رو به آبادانى نهاد، ولى عظمت و شكوه نخستين را در اواخر پادشاهى شاه صفى و آن گاه كه اين پادشاه در قم به خاك شد بازيافت.
شاه عباس ثانى پسر شاه صفى كه پس از وى به تختسلطنتبرآمد هر گاه بر يكى از بزرگان دربار خشم مىگرفت وى را به قم تبعيد مىكرد تا به قول وى در آنجا مشغول عبادت و دعاگويى به ذات همايون شاهنشاه باشد، و باقى عمر را به آسايش و آرامش بگذارند. شاه سليمان پادشاه كنونى نيز بر همين راه مىرود. او نيز گروهى از رجال و درباريان را كه از نظرش افتاده و مورد بىمهريش قرار گرفتهاند به اين شهر مذهبى تبعيد كرده است.
در سال 1634 ميلادى سيل بنيانكن و ويرانگرى داخل قم سرازير شد و هزار خانه را خراب كرد، و هنوز سه سال بيش نگذشته بود كه سيل ديگرى دو هزار خانه و بسيارى از عمارات قديمى را ويران نمود، و نزديك بود همه شهر را بشويد.
قم را غالبا با ميم مشدد تلفظ مىكنند. لقبش دارالموحدين است، و از نظر سازمان ادارى حاكم آن داروغه است.
محمد جواد صاحبى