آنچه در پي ميآيد، گزيدهاي از ادلهي قرآني و روايي تقيه و ضرورت آن است.
در بخش نخست، اموري مانند حفظ جان و پاسداري از كيان دين و جلوگيري از خونريزيهاي بيهوده، به عنوان ضرورت تقيه از منظر قرآن و روايات بحث و بررسي خواهد شد.
در بخش دوم، آشكار خواهد شد كه تقيه مستند همهي ادلهاي است كه در اثبات هر حكم ديني كارايي و كاربرد دارد؛ يعني قرآن و سنت و عقل و اجماع. بدين رو آيات دال بر تقيه و شماري از رواياتي كه تقيه را توصيه و تشريع يا تعريف ميكنند، بازگو ميشود.
كليدواژه: تقيه، ضرروت تقيه، ادلهي قرآني، مستندات روايي، اجماع، دليل عقلي.
مقدمه
تقيه، پيش از آنكه اصل ديني يا راهبرد مذهبي باشد، ضرورت زيست اجتماعي است. خرد آدمي و اقتضاي زندگي اجتماعي، تقيه را به يك ضرورت تبديل كرده است و تكيه و تأكيد فراوان پيشوايان ديني بر آن، نشانهي خردگرايي ديني و جامعهي دينمدار در مواجهه با مشكلات فردي و جمعي است.
در تقيه، آنچه براي مؤمن اهميت دارد، استمرار دين و احكام الهي است؛ زيرا تقيه، نشانهي خردمندي، عقلگرايي و واقعبيني است و در مقابل آن بنيادگرايي مذموم و دور از عقلانيت قرار دارد. دين، آنجا كه ضرورت باشد، عاشورا و صفين ميآفريند و آنجا كه زمينه ناهموار و زمانه ناهمراه باشد، صلح حسني و پيمان حديبيه دارد. اما آنچه مسلم است، اين است كه تهور مذموم و خامانديشي، نسبتي با دين ندارد و تقيه به مثابهي پادزهري كه التيامبخش است و زخمهاي عميق را مرهم ميگذارد، از ضرورتهاي جنبشهاي عقلاني است.
جايگاهشناسي تقيه
بحث تقيّه در قرون نخست هجرت از مباحث متداول كلامي و فقهي بوده است؛ زيرا از يك سو علماي امامي متقدم، آثاري با عنوان تقيّه ذكر كردهاند و از سوي ديگر شيعيان بيش از ساير پيروان مذاهب اسلامي به التزام عملي به تقيّه شهرت يافتهاند. اين امر بيشتر ناشي از اين واقعيت است كه به شهادت منابع تاريخي، مذهب تشيع در طول حيات پر فراز و نشيب خود از جنبههاي گوناگون اجتماعي و فرهنگي و سياسي سخت در مضيقه و تنگنا بوده است.
دربارهي چگونگي ظهور و رسوخ اين آموزهها در ميان شيعيان، برخي وجود عناصر باطني در نزد شيعيان را از عوامل پيدايش تقيّه دانستهاند و برخي ديگر شرايط سخت بيروني را؛ زيرا شيعيان در اكثر دورههاي تاريخي زير فشار حاكمان جور و مخالف بودند.(ر.ك: دانشنامه جهان اسلام، ص 892 و 894) برخي نيز روي گرايش باطني در ميان شيعيان تأكيد دارند و آن را از عوامل تقيّه شمردهاند كه چندان متين نيست؛ زيرا گرايش باطني در ميان شيعيان – بر فرض صحت – در فهم متون و تفسير نصوص است، نه در زيست اجتماعي.
بر اساس ديدگاه اكثر دانشمندان شيعي، اصل اوّلي و حكم اوّلي در اسلام، امر به معروف و نهي از منكر و جهاد در راه خدا با مال و جان است، و تقيّه، حكم فرعي و ثانوي و از موارد استثنا است.(ر.ك: بحارالانوار، ج72، روايات كتاب العشرة) به همين دليل، در دو آيهي مربوط به تقيّه، اين موضوع با ادات استثنا بيان شده است:
1. ... إلاّ ان تتقوا منهم تقاة؛ «...مگر آن كه بخواهيد از آنان به نحوي تقيّه كنيد.»(سورهي آل عمران، آيهي 28)
2. إلاّ من اُكره و قلبه مطمئن بالايمان؛ «مگر كسي كه[به گفتار كفر] مجبور شود، در حالي كه قلبش مطمئن به ايمان است.» (سورهي نحل، آيهي 106)
چنانكه از اين آيات پيدا است، تقيه راهي براي رهايي از اكراه و خطرهاي مهم جاني و مانند آن است؛ نه اصل اولي و ذاتي.
متأسفانه، جايگاهشناسي تقيه، چندان به تأليفات و آثار علمي راه نيافته است و با وجود پيشينهاي طولاني، بخش ناچيزي را از فقه شيعه و يا كتب روايي به خود اختصاص داده است. تعداد رسالههاي مستقل در باب تقيّه، چه در دورههاي گذشته و چه در دورهي معاصر، اندك است و جا دارد ارباب تحقيق، در اين زمينه خلأهاي موجود را پر كنند.
در بين فقها، نخستين كسي كه تقيّه را به عنوان يك مسئله و فرع فقهي مطرح ساخت، شهيد اول در كتاب القواعد و الفوائد(جلد 2، قاعدهي 208) بود. پس از وي، رسالهنويسي يا تكنگاري در باب تقيّه آغاز شد و در دورهي معاصر، مطرحترين رسالهها در موضوع تقيّه، رسالة في التقية از مرحوم شيخ انصاري(ره) و رسالة في التقية از امام خميني(ره) است كه در ضمن كتاب الرسائل آمده است.
مرحوم سيد حسن بجنوردي و آية اللّه مكارم شيرازي نيز در كتابهاي خود، بهتفصيل تقيّه را از منظر فقهي بررسيدهاند.
تقيّه: ضرورتها و ظرفيتها
تشريع تقيه، غير از مستندات ديني و الهي، ضرورت تاريخي نيز دارد. به گواهي تاريخ، گروههاي بسياري از مخالفان و دشمنان، كمر به قتل شيعه و مرام او بسته بودند و در برخي مواقع تاريخي، هيچ راهي جز تقيه پيش پاي دينداران نبوده است. نمونهي برخوردهاي تعصبآلود و دشمنانهي مخالفان، بخشنامههاي حكومتي بني اميه است. در اين بخشنامهها بخش مهمي از سياستهاي ضد علوي حكومتها آشكار ميشود و همين سياستها را بايد منشأ پارهاي از رفتارهاي شيعيان، مانند تقيّه دانست. براي نمونه، كافي است كه بدانيم معاويه، طي چندين بخشنامه و فرمان حكومتي، به تمام واليان و استانداران و فرمانداران منطقههاي تحت نفوذ و اقتدارش دستور داده بود: انظروا الي من قامت عليه البيّنه انه يحبُّ علياً و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا عطاه و رزقه؛ «بنگريد هر كس كه دوستدار علي و خاندان او است، نامش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و روزياش را ببريد.» (الغدير، ج 11، ص 40 و 41)
همچنين ابن ابي الحديد مينويسد: «معاويه، طي بخشنامهاي واحد به همهي عمال و كارگزاران خود نوشت: "از اين پس، هر كس چيزي از فضائل ابوتراب و اهل بيت او را روايت كند، من ذمهام را از او برداشتهام و در امان نخواهد بود." آنگاه خطيبان به پا خاستند و در هر كوي و برزن و برفراز هر منبري، علي(ع) را لعن كردند و از او بيزاري جستند. در اين زمان، مردم كوفه، به دليل كثرت دوستان و شيعيان علي(ع)، بيش از شهرهاي ديگر گرفتار [سختگيريهاي معاويه] بود. معاويه، زياد بن سميه را بر آنان و اهل بصره گمارد. از آنجا كه زادهي سميه، خود در گذشته، در شمار شيعيان به حساب ميآمد، نسبت به شيعيان اطلاعات كافي داشت. پس آنان را در هر كوي و برزن مييافت و به قتل ميرساند و موجبات خوف و وحشت آنان را فراهم ميآورد. بسا دستها و پاهايي را كه قطع كرد، چشمهايي را كه از حدقه بيرون آورد و آنان را بر شاخههاي درختان آويخت، يا از سرزمين عراق اخراج كرد، تا جايي كه هيچ شخصيت معروفي در آن ناحيه باقي نماند...» (ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، شرح خطبه 203، ج 11، ص 44)
ضرورت تقيه را در نامهاي كه حضرت سيدالشهداء(ع) براي معاويه نوشت، بهتر ميتوان ديد. ايشان در اين نامهي تاريخي، فهرست بلندي از جنايات معاويه را در حق دوستان و شيعيان پدرش ميشمارد و مينويسد: «آيا تو قاتل حجر بن عدي نيستي؟... آيا تو قاتل عمرو بن حمق نيستي؟... آيا تو مولاي زياد بن سميه فرزند فراش نيستي؟... آيا تو قاتل حضرمي كه زياد راجع به او به تو نامه نوشت، نيستي؟» (احمدي ميانجي، معادن الحكمة في مكاتيب الائمه، ص 34)
اين روايات و اسناد تاريخي، بخشي از ظلمهايي را كه در آن دوران بر شيعيان علي ابن ابيطالب رفته است، گزارش ميكند. بنابراين، هر چند كه بهكارگيري اصل تقيّه، يك سيرهي عقلايي و امري فطري و طبيعي است، ولي اشتهار شيعه به تقيّه و توصيهها و فرمانهاي مؤكد پيشوايان شيعه به آن، ناشي از كينه و دشمني آل ابيسفيان وآل مروان و مانند آنها با شيعيان است.
افزون بر ريشههاي تاريخي و عقلي، پيامدهاي تقيه نيز بر ضرورت آن صحه ميگذارند. به سخن ديگر، اگر جامعهي ديني بداند كه تقيه منشأ چه آثاري است و چه اهدافي از رهگذر تقيه دستيافتني است، بيش از پيش به ضروت آن وقوف مييابد. بدين رو شماري از اهداف و پيامدهاي طبيعي تقيه را در زير يادآور ميشويم:
1. پاسداري از كيان امامت
تقيّه، نقش مهمي در دفاع از سازمان امامت و حفظ اين ميراث الهي دارد. امام صادق(ع)، تقيّه را عاملي براي حفظ اهل بيت(ع) از گزند حوادث ناگوار و مردمان پست دانسته، ميفرمايند: ليس منا مَنْ لمْ يلزِم التقية و يصوننا عن سفلة الرعية؛ « از ما نيست كسي كه به تقيّه ملتزم نباشد و ما را از شرّ مردمان پست حفظ نكند.» (وسائلالشيعه، ج 16، ص 212)
حركت بدون رهبري و مديريت، دستخوش آفتها و درگيريهاي ويرانگر خواهد شد و آنچه رهبري را تهديد ميكند، فقط حكومتهاي جائر و طاغوتي نيست؛ بلكه گاه از ناحيهي مردم سفله نيز امامت در معرض خطر قرار ميگيرد. بدين رو بر امت است كه كيان امامت را در قلعهاي امن قرار دهد. قلعهي امن و محصور، فقط با شهادتطلبي و حماسهآفريني ساخته نميشود؛ بلكه يكي از ديوارهاي بلند و استوار اين قلعه، بهحتم تقيّه است.
2. حفاظت و ذخيرهسازي نيروهاي انساني
در جوامع و اجتماعاتي كه تربيت و آموزش نيروي انساني فعال و كارآمد، سالها به طول ميانجامد و پرورش اعضاي معتقد و ايثارگر نياز به سرمايهگذاريهاي هنگفت دارد، نبايد جان افراد موجود و مؤمن را براي تأمين نيازهاي زودگذر و آني، به مخاطره انداخت. در چنين جوامعي، رعايت تقيّه، حساستر و جديتري است. از اين رو در آغاز رسالت پيامبر گرامي اسلام(ص) تا سه سال، دعوت به اسلام، كاملاً مخفيانه صورت ميگرفت و پيامبر و مؤمنان نخستين، عقيدهي خود را مكتوم نگه ميداشتند. با گذشت سه سال كه هستهي اوليه سامان يافت و مسلمانان نيرو گرفتند، دعوت به اسلام، علني و آشكار شد. با وجود اين، دستور تقيّه به طور كامل برداشته نشد و كموبيش وجود داشت تا مسلمانان بتوانند نيروهاي خود را براي دفاع از مكتب نوبنياد اسلام، براي روزهاي حساس و خطرخيز حفظ كنند.
حتي در مدينه كه حكومت اسلامي شكل گرفته بود و مسلمانان از قدرت برتر برخوردار بودند، همچنان تقيّه در دستور كار قرار داشت؛ اگرچه تقيّه در مكه با تقيّه در مدينه، تفاوتهايي نيز داشت كه بازگشت آن به تفاوت وضعيت مسلمانان از حيث قدرت و استقرار در اين دو شهر است.
3. پنهانسازي اهداف و برنامهها
كاربرد تقيّه، بيشتر درجوامعي است كه اقليت صالح گرفتار اكثريت ناصالحاند و از توسل به آن ناگزيرند. اقليتِ مؤمن صالح، براي ادامهي حيات فردي و اجتماعي خود، و همزمان براي پيشبرد اهداف والاي مكتبشان، ميبايست در بسياري از مواقع و موارد، به اصل كارگشاي تقيّه توسل كنند و از اين رهگذر، مكتبي را كه رهايي انسان و جهان در گرو آن است، از گزند آفات و آسيبها نگه دارند.
گفتني است كه در روايات، از تقيّه به «جُنّه» نيز تعبير شده است. «جنّ» در لغت، به معناي «پنهان» و «خفا» است. جنين را چون در شكم مادر پنهان است، جنين گويند. جِن(در مقابل انس) يعني موجود پنهان از ديدهها. ديوانه را هم كه مجنون ميگويند، از آن رو است كه او را جنزده ميدانستند. بهشت را نيز به دليل فراواني درختان و پوشيدگي آن زير شاخ و برگ درختان، جنّت ناميدهاند. تقيّه را نيز جُنّه خواندهاند؛ زيرا انسان، به وسيلهي تقيّه، عقايد حقهي خود را از كفار و مخالفان ميپوشاند و مخفي ميسازد. از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: استر ذهبك و ذهابك و مذهبك؛ يعني طلا و راه و آيينات را بپوشان. روشن است كه اين دستور، مطلق نيست و مربوط به مواقعي است كه حفظ جان انسان، موقوف به آن است.
4. حفظ جان ديگران
گاهي اظهار نظر و ابراز عقيدهي كسي كه از نفوذ اجتماعي و مقبوليت عام برخوردار است، براي خود او ضرر و خطري ايجاد نميكند، ولي ممكن است جان ديگري يا ديگران را به خطر اندازد. در اين گونه موارد، اگر بيان عقيدهي باطني سودي نداشته باشد، كتمان و تقيّه لازم است.
در حالات بعضي از اصحاب خاص و مؤثر ائمه(ع) كه از طرف بني اميه و يا بني عباس تحت تعقيب بودند، ميخوانيم كه امام معصوم(ع) در مقابل ديگران و بيگانگان، آنان را مذمّت كرده است، تا رابطهي ايشان با امام افشا نشود. روزي، زراره خدمت امام صادق(ع) مطلب گلايهآميزي را عرض كرد. امام در پاسخ فرمود: «من، مانند خضرم و تو مانند آن كشتياي هستي كه سلطان جباري ميخواهد آن را غاصبانه تصرف كند. همان گونه كه خضر، آن كشتي را معيوب ساخت، من نيز گاهي در جلسات، تو را نكوهش ميكنم تا از شر فراعنهي زمان، محفوظ بماني.» (رجالالكشي، ذيل زرارة بن اعين)
از اين روايت چنين برميآيد كه تقيّه فقط پوشاندن عقايد خود نيست؛ بلكه گاهي با اظهار نظري دربارهي كسي ميتوان باورهاي او را نيز پنهان كرد تا جان و مالش در امان باشد. در اصطلاح سياستمداران امروزين، اين شيوه را نعل وارونه زدن يا آدرس خطا دادن مينامند. اين روش، دشمن را به خيال خام مياندازد و دست او را از جان دوستان كوتاه ميكند و فرصتهاي بهتري را در اختيار آنان ميگذارد.
5. سپر حفاظتي
تقيّه در فرهنگ شيعي، راهي براي حفاظت از خون و جان همهي مؤمنان است. امام علي(ع) ميفرمايد: التقيّةُ مِن أفضلِ أعْمال المُؤمن يصُون بها نفسَه و إخواَنه عنِ الفاجرين؛ «تقيّه، از بهترين اعمال مؤمن است كه به كمك آن، خود و برادران دينياش را از چنگال فاجران ميرهاند.» (وسائل الشيعه، ج 16، باب 28، ص 222)
نيز از حضرت امام صادق(ع) روايت شده است: التقيةُ تُرس المؤمن و التقيةُ حرز المؤمن. (اصول كافى، ج 3، ص 314، روايت23)
«تُرس» بر وزن «قُرص» و «جنة» بر وزن «غصه» و «حرز» بر وزن «حفظ»، تقريباً مفهوم يكساني دارند و به معناي سپر و وسيلهاي به كار ميروند كه سرباز در پناه آن، در ميدان نبرد، خود را حفظ ميكند. بنابراين در مفهوم تقيّه، مفهوم دفاع در برابر دشمن براي حفاظت خود يا همرزمان، نهفته است.
گفتني است كه اگر سپرهاي حفاظتي را به دو نوع نرمافزاري و سختافزاري تقسيم كنيم و نيز اگر دفاع را به «دفاع عامل» و «دفاع غير عامل» بخش كنيم، بهحتم تقيّه در شمار مؤثرترين سپرهاي نرمافزاري، و دفاعهاي غير عامل است. پيشينهي اين روش دفاعي و گاه تهاجمي، بهخوبي توان دفاعي و حفاظتي آن را روشن ميكند.
6. جلوگيري از قيامهاي بيهوده و بيثمر
در دورهي امامت ائمه(ع) برخي از عوام شيعه و حتي برخي خواص و اصحاب ائمه(ع) بدون هيچ گونه برنامهريزي صحيح و آيندهنگري و اهداف سنجيده و بدون داشتن يار و ياور و امكانات و تجهيزات لازم، به مقابله با دستگاه امويان و عباسيان برميخاستند. آنان، صرفاً به بيان عقيدهي خود و عمل به آن ميپرداختند و نسبت به نتايج و پيامدهاي ناگوار آن، بيتوجه بودند. از همين رو، مورد تعقيب و اذيت و آزار و گاه قتل و شهادت قرار ميگرفتند و حركتهاي انقلابي شيعيان، يكي پس از ديگري، سركوب و متلاشي ميشد. بدين رو، ائمه(ع) براي حفاظت از جان شيعيان و هدفمندسازي حركتهاي انقلابي شيعيان، مدام بهكارگيري تقيّه را توصيه و سفارش ميكردند و حتي نسبت به ترك آن توبيخ مينمودند و گاهي هم كساني را كه بهخوبي از عهدهي تقيّه بر ميآمدند، تشويق ميفرمودند. نمونههاي تاريخ اين نوع قيامهاي نافرجام كم نيست و در كتب تاريخي مسطور است.
7. جلوگيري از انزواي شيعيان
در برخي از اعصار تاريخي، به دليل حاكميت سلاطين جور، بهويژه امويان و عباسيان و فشارها و قتل و غارتهايي كه عليه شيعيان صورت ميگرفت و به دليل ترس از انتقامجويي عامه و حاكمان و نيز براي حفظ و صيانت از عقايد حقه، شيعيان و اماميان از خلوت خود بيرون نميآمدند و چادر انزوا بر سر خود ميكشيدند. اين شيوهي دفاعي، گاهي تمسخر و طعنهي دشمنان را برميانگيخت. همچنين بدبيني عامه و تبليغات سوء را نيز بيشتر ميكرد. در اين تبليغات، شيعيان به ناهماهنگي با جريان كلي جماعه و ايجاد تفرقه و فتنه در ميان مسلمانان و بيتوجهي به اتحاد مسلمانان و آداب اجتماعي، متهم ميشدند. از اين رو ائمه(ع) شيعيان را به معاشرت و حُسن مصاحبت و همسايگي با عامه فراميخواندند و از آنان ميخواستند كه بهانه را از دشمنان بگيرند و در شرايط اضطراري، تقيّه را به كار بندند و هراسي به خود راه ندهند. بنابراين تقيّه توانست رخوت و روحيهي گوشهگيري را از ميان بردارد. همچنين تقيّهي تحبيبي و مداراتي، نظر مثبت عامه را به شيعيان جلب كرد و از دشمنيها كاست. شايد تأكيد فراواني كه بر روي كلمهي «اخوان» در بسياري از روايات وجود دارد، براي جلب نظر و تأليف قلوب برادران عامه هم بوده است. افزون بر همهي اينها، تقيّه، راه بهانهجويي، شماتت و تمسخّر و انتقام را بر دشمنان بست.
ادلهي نقلي و عقلي تقيّه
تقيه، همچون ساير احكام ديني مبتني بر نصوص و ادلهي شرعي است. افزون بر عقل عملي، متون ديني نيز دلالتهاي آشكاري بر تقيه دارند كه پيشتر پارهاي از آنها گزارش شد. به سخن ديگر، براي اثبات احكام تكليفي تقيه، از ادلهي چهارگانهي كتاب، سنت، اجماع و عقل ميتوان بهره گرفت.
اينك شماري از دلالتهاي قرآني و روايي و سپس عقلي را بر مسئلهي تقيه به بحث ميگذاريم تا آشكار گردد كه تقيه از مباني و دلايل استواري برخوردار است و چنين نيست كه بهآساني بتوان بر آن انگشت نقد و نفي گذاشت.
1. نصوص و دلالتهاي قرآني
آيات و نصوص قرآني، نخستين و مهمترين ادلهي تقيّه هستند. دلالت برخي از اين آيات بر تقيه، مطابقي و برخي التزامي يا تضمني است. اما آنچه ترديدي در آن نيست، امكان انتساب في الجملهي تقيه به آيات قرآني است. بنابراين آنچه در پي ميآيد، شماري از مستندات قرآني تقيّه است:
1-1. اقرار به ولايت كافران، هنگام اضطرار
لَايَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ...؛ «مؤمنان نبايد به جاي اهل ايمان، كافران را به دوستي و سرپرستي خود برگزينند. و هر كس چنين كند، چيزي از خدا نزد او نيست، مگر اين كه بخواهيد از آنان تقيّه كنيد. خداوند، شما را از نافرماني خود برحذر ميدارد...» (سورهي آل عمران، آيهي 28)
اين آيه در مدينه نازل شده است و به دلالت مطابقي، بر لزوم رعايت تقيّه دلالت دارد. خداوند، در صدر آيه، به مسلمانان دستور ميدهد كه بيگانگان را نه به عنوان دوست و نه به عنوان ياور و حامي، در هيچ كار خود نپذيرند، و سپس تهديد ميكند كه هر كس تن به چنين كاري دهد، ارتباطش را با خداوند گسسته است. اما سپس و بيدرنگ «تقيّه» را استثنا ميكند. بنابراين اگر كسي از روي تقيّه، كافري را وليّ خود بنامد يا در برابر او تمكين كند، مشمول نهي آيه نيست.
گفتني است كه «تقاة» و «تقيّه» هر دو از ريشهي «وقي» به معناي «زره» و «خوف» و «سپر» و «كتمان» و «حذر» است. شايد تعبير به «تقاة» از تقيّه در آيهي مذكور، براي نشان دادن نوعي از انواع تقيّه باشد كه همراه با خوف است. كلمهي «تقاة» بر نوعي خاص از پرهيز دلالت دارد؛ زيرا در غير اين صورت ميبايست به جملهي «الاّ ان تتقوا منهم» اكتفا ميكرد و نيازي به تأكيد نوعي نبود.
همچنين از آيهي يادشده، چنين برميآيد كه تقيّه، استثنا است نه قاعده؛ زيرا در غير اين صورت، تخصيص اكثر و زيادت فرع بر اصل رخ مينمايد كه نادرست است. اصل، در مكتب اسلام، نشر و تبليغ معارف حق و امر به معروف و نهي از منكر و جهاد در راه خدا است؛ ولي در برخي مواقع خاص و جزئي، به اقتضاي شرايط زماني و مكاني، استفاده از تقيّه براي حفظ دين و كيان اسلام، مجاز و بلكه مطلوب است. با اين نگاه، تقيّه، يك عقبنشيني تاكتيكي به منظور حفظ نيرو و موجوديت دين است. در اصطلاح نظاميان، گاهي دادن زمين به دشمن براي گرفتن زمان از او، لازم است. در تقيه نيز، مؤمن بخشي از ايمان خود را بهظاهر و از سر اجبار كنار ميگذارد تا در زمانه و زمينهي مساعد، به مقاصد خود دست يابد. در حقيقت، سياست امر به معروف و نهي از منكر، سياست راهبردي اسلام است و تقيّه يك برنامهي كاربردي است كه گاهي گزيري از آن نيست. با اين فرض، تقيّه به معناي ترك مسئوليتها و وظايف ديني و اهمال در شعائر اصيل اسلامي و تقويت روحيهي گوشهگيري و انزواطلبي و رهبانيگري و بياعتنايي به حقوق و وظايف ما نسبت به همكيشان و برادران ايماني نيست. به عبارت ديگر، تقيّه تغيير شكل مبارزه است، نه انتفاي آن. به قول مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيهي مذكور: ... ربما يترتب علي التقية و المجاراة مع أعداء الدين و مخالفي الحق من حفظ مصلحة الدين و حياة الحق ما لا يترتب علي تركها، و إنكار ذلك مكابرة و تعسف...؛[1] «گاهي آنچه بر تقيه مترتب است(مانند مصلحت دين و استمرار حيات حق) بيترديد بر ترك آن مترتب نيست.» (تفسير الميزان، ج 3، ص 153. نيز ر.ك: تبيان، ج 2، ص 435؛ تفسير طبري، ج 3، ص 152)
سرخسي ذيل اين آيه مينويسد: «انَّ التقية جائزة إلي يوم القيامة فالدخول في ولايتهم لابد و أنْ يكونَ عند حصول الاضطرار و الإكراه، أما مع الاختيار فلايجوز.» «عدم جواز» در ذيل سخن سرخسي، نشان ميدهد كه مراد از جواز در صدر كلامش، وجوب است.» ( المبسوط، ج 24، ص 45)
1-2. جواز تقيّه به شرط ايمان قلبي
مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيْمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالْإِيْمَانِ وَ لَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ «هركس كه پس از ايمان آوردنش به خدا، كفر ورزد، [به عذاب خدا گرفتار ميشود]، مگر كسي كه [به كفر] اجبار شود. [امّا] دلش مطمئن به ايمان است. ولي آنان كه سينهي خود را براي كفر گشادهاند، غضبي سخت از خدا بر آنان است و آنان را عذابي عظيم است.» (سورهي نحل، آيهي 106)
اين آيه نيز بر موضوع تقيّه، دلالت مطابقي دارد. دربارهي شأن نزول اين آيهي شريف، اقوال متعددي نقل شده است؛ ولي بنا بر اعتقاد اكثر محققان، آيه، دربارهي حادثهاي است كه براي عمار ياسر اتفاق افتاد. صاحب تفسير الميزان، اين ماجراي تاريخي را اينگونه گزارش ميكند:
«مشركان، عمار را گرفتند و رهايش نكردند تا اين كه او نبي مكرّم اسلام را دشنام داد و خدايان آنان را تمجيد كرد. وقتي خدمت پيامبر(ص) رسيد، پيامبر(ص) پرسيد: چه كردي؟ گفت: از خود شرّي بر جاي گذاشتم. پيامبر(ص) فرمود: در قلبت چه مييابي؟ گفت: اطمينان به ايمان. پيامبر(ص) فرمود: پس اگر باز هم از تو خواستند [كه مرا سبّ كني]، همان كار را بكن. در اين هنگام آيهي منْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيْمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالْإِيْمَانِ... نازل شد.» (تفسير الميزان، ج 12، ص 358)
به ضرورت عقلي نيز تقيه بدون ايمان قلبي معنا و مصداق ندارد. تقيه در جايي است كه مؤمن چيزي را از دشمن ميپوشاند؛ ولي اگر در قلب خود ايماني نداشته باشد، پوشاندن و تقيه معنا و مفهوم ندارد. بدين رو است كه خداوند در آيهي مذكور، جملهي حاليهي وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالْإِيْمَانِ را يادآور ميشود تا عدهاي از اين حكم سوء استفاده نكنند و همگراييها و همكاريهاي خود را با دشمنان، به حساب تقيه نگذارند.
در ذيل آيهي بالا، سؤالات و شبههاتي نيز طرح شده است؛ از جمله اين كه «آيا كار عمار درست بود كه تقيّه كرد و جانش را نجات داد يا تصميم پدر و مادر او كه تقيّه نكردند و تا پاي جان ايستادند و جام شهادت را نوشيدند؟» و « آيا ثبات در دين، افضل است يا تقيّه و حفظ جان؟»
برخي بر اين عقيدهاند كه عملكرد پدر و مادر عمار در ترك تقيّه، افضل است؛ زيرا با اين گونه پايداريها و استقامتها، دين و اركان نظام اسلام استوارتر ميگردد. اما اين عقيده، با روايات فراوان باب تقيّه و صراحت آيات شريف همخواني ندارد. تقيّه، يك دستور صريح ديني است كه ترك آن، اتلاف سرمايههاي مالي و انساني اسلام است. از اين رو است كه شايد بتوان آيهي و لا تلقوا بأيديكم إلي التهلكه(سورهي بقره، آيهي 195) را نيز از پشتوانههاي قرآني تقيّه به شمار آورد. پدر و مادر عمار، يا به دليل بياطلاعي از حكم تقيّه، راه شهادت را برگزيدند و يا به دليل غيرت و تعصب شديد به اسلام كه آن نيز بياجر و ثواب نيست؛ اما آنچه حكم اولي و دستور صريح است، تقيّه است.
1-3. اختفاي ايمان براي نجات مؤمنان
وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيْمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّي اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كَاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صَادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضَ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ ...؛ «و مرد مؤمني از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان كرده بود، گفت: آيا مردي را ميكشيد كه گويد: پروردگار من اللّه است؟...» (سورهي مؤمن(غافر)، آيهي 28)
اين آيه اشاره به بخشي از تاريخ و سرگذشت حضرت موسي(ع) دارد. به گواهي قرآن، مردي كه ايمان خود را از فرعونيان مخفي كرده بود، در لحظهاي حساس، توانست جان موسي(ع) را از خطر مرگ برهاند. تقيّه (كتمان عقيدهي باطني) مؤمن آل فرعون، براي خدمت به آيين موسي(ع) و دفاع از حيات او در لحظهي بحراني و حساس بود. وي با نفوذ در تشكيلات فرعونيان، از همهي اسرار و برنامههاي فرعون براي قتل موسي مطلع بود و به موقع، نقشههاي آنان را نقش برآب كرد.
در حديث مروي از امام صادق(ع) ميخوانيم: التقية ديني و دين آبائي و لا دينَ لمَن ْ لا تقيةَ له و التقية ترس اللّه في الارض؛ لأنَّ مؤمن آل فرعون لو أظهر الاسلام لَقُتِلَ؛ «تقيّه، شيوهي من و شيوهي پدران و اجداد من است. كسي كه تقيّه را به كارنگيرد، دين (براي او) نميماند. تقيّه، سپر الهي است در روي زمين؛ چه آن كه مؤمن آل فرعون، اگر اسلام خود را اظهار ميكرد، بهحتم كشته ميشد.» (مجمع البيان، ج 8، ص 521)
نظير ايمان و داستان مؤمن آل فرعون در تاريخ برخي ديگر از انبيا(ع) و تاريخ صدر اسلام تكرار شده است. در روايات، ايمان حضرت ابوطالب، به ايمان مؤمن آل فرعون تشبيه شده است: عن العسكري(ع) في حديث قال: إن أباطالب كمؤمن آل فرعون يكتم إيمانه. (جامع الاحاديث، ج 18، ص 470) جملهي «يكتم ايمانَهَ» در اين روايت شريف، صراحت در مسئلهي تقيّه دارد.
آيات پيشگفته، به دليل دلالت مطابقي آنها، بيش از آيات ديگر در مسئلهي «حكم تكليفي تقيّه» كاربرد دارد و در بحث از ادلهي وجوب تقيّه مورد توجه قرار ميگيرد. ولي با توسعهي ملاك تقيّه، روشن ميگردد كه وجوب تقيّهي خوفي، فقط منحصر در كتمان حقيقت نيست، بلكه اگر اين كتمان براي رعايت مصالح مهم ديگري نيز باشد، عمل به تقيّه جايز است، همانند داستان اصحاب كهف و شكستن بتها به دست حضرت ابراهيم خليل(ع) و برخورد حضرت يوسف با برادرانش.
افزون بر سه آيهي يادشده در بالا، آيات ديگري نيز در زمينهي تقيّه وجود دارد كه به دلالت تضمني و به كمك روايات تفسيري، مستند قرآني تقيّه محسوب ميشوند؛ از جمله:
1-4. پرهيز از ورطهي هلاكت
لَاتُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ؛ «با دستان خود، خود را به هلاكت نيندازيد.» (سورهي بقره، آيهي 195) روايات، دلايت ضمني اين آيه را بر تقيّه، تصريح و تأييد كردهاند. از جمله روايت زير:
«عن ابي عبداللّه(ع) قال: هذا (ولاتقلوا بايديكم الي التهلكة) في التقية.» (وسائل، ج 16، باب 24، ص 213)
دلالت آيه بر تقيه – غير از آن كه از تصديق روايات برخوردار است – بسيار روشن است؛ زيرا ترك تقيه، مصداق القاي نفس به دست خود در ورطهي هلاكت است و نهي از آن، به معناي نهي از ترك تقيه است. موارد استثنايي، مانند آنچه در جهاد و جنگ يا دفاع، رخ ميدهد، دليل خاص دارد؛ وگرنه حكم كلي آيه و عقل، حفظ نفس و پرهيز از مهالك حتمي و حتي احتمالي است.
1-5. تقيّه، مصداق صبر
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَ صَابِرُواْ وَ رَابِطُوا وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ «اي آنان كه ايمان آورديد، صبر پيشه كنيد و شكيبا باشيد و به مصاف دشمن برويد و از خدا بپرهيزيد. باشد كه رستگار شويد.» (سورهي آل عمران، آيهي 200)
ابيبصير ميگويد: از امام صادق(ع) راجع به اين آيه سؤال كردم. امام فرمود: «اصبروا علي المصائب و صابروهم علي التقية و رابطوا علي من تقتدون به و اتقوااللّه لعلكم تفلحون.» (وسائل، ج 16، باب 24، ص 208) بنابراين، مصابره كه صبر شديدتري است، شامل تقيّه نيز ميشود.
1-6. تقيّه براي جلب خير
ايتها العير انكُم لَسارقِون؛ «اي كاروانيان، شما سارقايد.» (سورهي يوسف، آيهي 70) در اين آيه، كارگزاران حضرت يوسف، قافلهي برادران يوسف را دزد ميخوانند. اين نسبت، زمينه را براي توبهي برادران و نجات يعقوب از هجران فراهم كرد.
روايت ابيبصير از امام باقر(ع): قال: سمعت اباجعفر(ع) يقول: «لاخير في من لاتقيّه له و لقد قال يوسف ايتها العير انكم لسارقون و ماسرقوا.» (جامع الاحاديث، ج 18، ص 375، ح 25345) نيز ابيبصير عن امام صادق(ع) نقل ميكند: «قال التقيّه من دين اللّه و لقد قال يوسف ايتها العير انكم لسارقون واللّه ما كانوا سرقوا شيئأً و ما كذب.»
در تقيهي يوسف، دفع ضرر نبود؛ بلكه جلب منفعت بود؛ اما منافع اين تقيهي تاريخي چه بود؟
يوسف(ع) از اين اتهام تقيهاي، قصد خير داشت و چنانكه ميدانيم همين اتهام تقيهاي به برادران و كاروان كنعان، همهي گرهها را گشود: يعقوب(ع) به يوسف(ع) رسيد؛ كنعان آباد شد؛ برادران يوسف(ع) توبه كردند؛ يوسف، پدر و خانوادهاش را يافت و كشور بزرگ مصر از آن پس، از وجود و حضور دو پيامبر برخوردار شدند.
1-7. تقيّه، راه گريز از حرج
وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ؛ «و قرار نداد بر شما در دين حرج را.» (سورهي حج، آيهي 78)
پيام صريح و روشن اين آيه، آن است كه در دين حرج نيست؛ يعني آنچه مؤمن را به زحمت و خطر مياندازد، دين و ديني نيست. گاهي بر فرار از حرج و رهايي از زحمت فراوان و جانكاه، چارهاي جز تقيه نيست. به سخن ديگر، طبق مفاد تضمني اين آيهي شريفه، هرگاه اجرا و عمل به احكام مقابله با دشمن، مسلمانان را به خطر و حرج اندازد، آن حكم منتفي است. آيات ديگر نيز اين حكم را تأييد ميكند:
يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لَايُرِيدُ بِكُمُ الْعُسرَ؛ «خداوند براي شما آساني را اراده كرده است نه دشواري را.» (سورهي بقره، آيهي 185)
دلالت اين آيه بر تقيّه، همانند آيه پيشين است. همچنين بايد دانست كه سنگ بناي احكام اسلام بر يُسر و آساني است و خداوند سختي و گرفتاريِ ظاقتفرسا را براي مسلمانان نميپسندد. بنابراين اگر تقيّه در اسلام تشريع نشده بود، عسر و سختي فراواني بر پيروان اين مكتب عارض ميشد كه شايد از عهدهي آن برنميآمدند. در واقع يكي از موارد آسانگيري خداوند در اسلام(شريعت سهله)، تشريع تقيّه است.
2. روايات
از سيره و روايات حضرات معصومين(ع) چنين برميآيد كه تقيهي شرعي از ضروريترين راهبردهاي شيعه در رويارويي با موانع سخت و ويرانگر است. از بررسي اجمالي روايات تقيّه در مجامع روايي شيعه، مطالب زير به دست ميآيد:
- ائمهي اهل بيت(ع) ميكوشيدند تقيّه را در فرهنگ ديني نهادينه كنند. گاه خود به آن عمل ميكردند و از اين طريق به شيعيان آموزش عملي ميدادند و گاه آنان را به آن ترغيب ميكردند. گاهي نيز گلايه و اعتراض خود را از بيتوجهي برخي شيعيان به رعايت اين اصل مهم ابراز ميداشتند.
- باب تقيّه در وسائل الشيعه و جامع الاحاديث، شامل بيش از يكصد روايت است. به اين ترتيب، روايات تقيّه، از حد استفاضه ميگذرد و به مرز تواتر ميرسد.[2]
- اخبار متواتر باب تقيّه، جواز تقيّه را در وقت خوف و خطر، اثبات و جواز عمل به تقيّه را قطعي ميكند.
- روايات تقيّه، حكمت تشريع، نتايج، آثار، حدود، انواع و اقسام، موارد استثنا، و احكام تكليفي تقيه را بيان ميكند.
- به طور كلي، روايات مربوط به تقيّه، دو گونهاند:
دستهي اول، رواياتي است كه اصل مشروعيت تقيّه يا ويژگيها و اهميت آن را بيان ميكند؛ مانند روايات «التقية ترس المؤمن» و «تسعة أعشار الدين في التقية».
دستهي دوم، رواياتي است كه در ارتباط با احكام فقهي است. اين گروه از روايات، به ترتيب زير قابل تقسيمبندي است:
قسم اول: رواياتي كه در مقام تعيين وظيفهي فقهي مكلّفان در حال تقيّه است. اين قسم نيز خود بر دو نوع است:
يك. رواياتي كه وظيفهي مكلف را به نحو عام يا خاص، مشخص كردهاند؛ مانند اين سخن كلي امام سجاد(ع) كه ميفرمايد: «إذا كنتم في أئمة الجور فامضوا في أحكامهم و لا تشهروا أنفسكم.» يا اين پاسخ عام امام كاظم(ع) به نامهاي كه در آن از گرفتن بعضي از اموال طبق مذهب مخالفان سؤال شده بود: «يجوز لكم ذلك إذا كان مذهبكم فيه التقية منهم والمداراة.» دو نمونهي پيشگفته، مصاديق روايات عام بودند و تكليف عمومي مؤمنان را معلوم ميكند. روايات خاص، رواياتي است كه تكليف شخص خاصي را بيان ميكنند؛ مانند دستور امام صادق(ع) دربارهي وضوي تقيّهاي، خطاب به داوود بن زربي. در ذيل روايت، امام(ع) ميفرمايند: «أليس تشهد بغداد و عساكرهم؟» اين ذيل، به مخاطب تفهيم ميكند كه مفاد سخن امام(ع) به مقتضاي حال او و به دليل حضورش در يكي از پادگانهاي بغداد است.
نمونهي ديگر از اين دست روايات، اين سخن امام كاظم(ع) در جواب علي بن يقطين است: «لا بأس بالسجود علي الثياب في حال التقية.»
دو. رواياتي كه در آنها بيان مشخصي كه بر تقيّه دلالت كند، وجود ندارد، ولي فقها آنها را حمل بر تقيّه كردهاند.
قسم دوم، رواياتي است كه در آنها، امام، خود، به هر علّت، در حال تقيّه قرار گرفته و حكم فقهي واقعي را بيان نكرده است؛ مثل اين كه امام صادق(ع) يوم الشك را افطار ميكند و ميفرمايد: «أفطرُ يوماً من شهر رمضان أحبّ إلي من أنْ يضرب عنقي.» مثال ديگر، سخن آن حضرت دربارهي فتواي پدر بزرگوارشان دربارهي حليت شكار صيد شده به وسيلهي باز و شاهين است كه ميفرمايد: «كان أبي يفتي و نحن نخاف في صيد البزاة و الصقورة و أمّا الآن فلانخاف و لايحل صيدها إلاّ أنْ تدرك ذكاته...»
نوشتار حاضر، گفتوگو دربارهي دستهي اول روايات(مشروعيت و جواز و وجوب تقيّه) را هدف گرفته است.
پيشتر برخي روايات تفسيري ذيل آيات تقيّه، طرح و تبيين شد. ساير روايات در چند محور به شرح زير، مورد بررسي قرار ميگيرد:
گروه يك. روايات حاكي از اصل مشروعيت تقيّه.
گروه دو. روايات وجوب تقيّه.
گروه سه. روايات ناهي از ترك تقيّه و اذاعهي سرّ.
گروه چهار. احاديث منقول از طرق اهل سنت.
2-1. روايات جواز
يك. حبيب بن بشير ميگويد: قال ابوعبداللّه(ع): سمعت أبي يقول: لا، واللّه ما علي وجه الارض أحبّ إليّ من التقية. يا حبيب! إنه مَنْ كانت له تقية رَفَعَهُ اللّه. يا حبيب! مَنْ لمتكن له تقية وَضَعَهُ اللّه. يا حبيب! إنّ الناس إنّما هم في هُدَنَةٍ فلو قد كان ذلك كان هذا؛ «امام صادق فرمود: از پدرم شنيدم كه فرمود: به خدا سوگند، هيچ چيز روي زمين نزد من، محبوبتر از تقيّه نيست. اي حبيب، هر كس اهل تقيّه باشد، خداوند او را بالا خواهد برد. اي حبيب، هر كس از تقيّه بهرهاي ندارد، خداوند او را خوار خواهد كرد. اي حبيب، همانا مردم در پرتو تقيّه در صلح و سازش به سر ميبرند.» (وسائلالشيعه، ج 16، ص 205)
دو. ابن ابي يعفور ميگويد: سمعت اباعبداللّه(ع) يقول: «التقيةُ ترسُ المؤمن، و التقية حِرزهالمؤمن؛ «تقيّه، براي اهل ايمان، همچون زره و سنگر [براي مجاهد] است.» (همان)
سه. حريز عن ابي عبداللّه(ع) قال: التقية ترس اللّه بينه و بين خلقه؛ «تقيّه، زرهاي است بين خدا و خلقش.» (همان، ص207)
چهار. صحيحة هشام بن سالم، قال: سمعت أبا عبداللّه(ع) يقول: ما عبداللّه بشيء أحبّ إليه من الخَبْء. قلت: و ماالخبء؟ قال: التقية؛ «خداوند، به چيزي محبوبتر از "خبء" عبادت نشده است. هشام ميگويد: عرض كردم: خبء چيست؟ فرمود: خبء، همان تقيّه است.» (همان)
پنج. أحمد بن محمّد بن عيسي، في نوادره، عن معمر بن يحيي، عن أبي جعفر(ع) انه قال في حديث: كلمّا خاف المؤمن علي نفسه فيه ضرورة فله التقية؛ «هرجا كه مؤمن بر جان خود بترسد، ميتواند تقيّه كند.» (جامع الاحاديث، ج 18، ص 386، كتاب التقيّه، باب1، ح25382، به نقل از مستدرك، ج 12، ص 258)
در همين حديث حضرت ميفرمايند: چيزي نيست كه حرام شده باشد، مگر اين كه خداوند آن را در هنگام اضطرار حلال فرموده است؛ «و فيه، عن سماعة، قال: قال: ليس شيء مما حرّم اللّه إلا و قد أحلّه لمَنِ اضطرّ إليه.»
اين روايات، به صورت عموم، جواز عمل به تقيّه را هنگام خوف و ترس و ضرورت و اضطرار، براي حفظ جان و مال و ايمان، اثبات ميكنند.
2-2. روايات وجوب
يك. رواية ابي بصير، قال: قال ابوعبداللّه(ع): التقية من دين اللّه عزّوجل. قلت: من دين الله؟ قال(ع): إي واللّه من دين اللّه؛ «...امام صادق(ع) فرمود: تقيّه، جزء دين الهي است. پرسيدم: جزء دين خدا؟ فرمودند: آري به خدا سوگند جزء دين خدا است.» (وسائلالشيعه، ج 16، ص 209)
دو. رواية ابان بن عثمان عن الصادق(ع) أنّه قال: لا دينَ لِمَنْ لا تقيةَ له و لا إيمان لمَنْ لا ورع له؛ «ابان ميگويد: امام صادق فرمود: كسي كه تقيّه ندارد، دين ندارد، و ايمان ندارد كسي كه پرهيزگاري ندارد.» (همان، ص210)
سه. رواية ابي عُمَر الأعجمي قال: قال لي أبو عبداللّه(ع): يا أبا عمر، انّ تسعة أعشار الدين في التقية و لا دين لمَنْ لا تقيةَ له...؛ «... امام صادق(ع) فرمود: اي ابا عُمَر، نُه دهم دين، در تقيّه است. دين ندارد كسي كه تقيّه ندارد.» (همان، ص204)
چهار. رواية عبداللّه بن أبي يعفور، عن أبي عبداللّه(ع) قال: اتقوا علي دينكم، و احْجُبُوه بالتقية؛ فإنّه لاايمانَ لمَنْ لا تقيةَ له. إنّما أنْتم في الناس كالنحل في الطير، و لو أنّ الطيرَ يعلم ما في أجواف النحل ما بقي منها شيء إلاّ أكَلَتهُ، ولو أنّ الناس عَلِمُوا ما في أجوافكم أنّكم تحبّونا أهل البيت لأكَلوُكُمْ بِألسِنَتِهِمْ، و لنَحلوُ كُمْ في السرّ والعلانية. رحم اللّه عبداً منكم كان علي ولايتنا؛ «بر دينتان بترسيد و آن را در پوشش تقيّه قرار دهيد؛ زيرا ايمان ندارد كسي كه تقيّه ندارد. همانا شما در ميان مردم(عامّه) همانند زنبور در ميان پرندگان هستيد و اگر پرندگان بدانند كه در شكم زنبور چيست، همهي زنبورها را شكار ميكنند. اگر مردم بدانند كه محبت به ما خاندان پيامبر(ص) در دلهاي شما وجود دارد، حتما شما را با [سرزنشهاي] زبانشان ميخورند و مانند گوشتي كه از استخوان بتراشند و آن را لاغر و ضعيف سازند، شما را ضعيف و نحيف ميكنند. رحمت خداوند بر بندهاي از ميان شما باد كه بر ولايت ما [استوار] است.» (همان، ص205)
پنج. رواية معمر بن خلاد، قال: سألت أبا الحسن(ع) عن القيام للولاة، فقال: قال ابوجعفر(ع): التقية من ديني و دين آبائي و لا إيمان لمَنْ لا تقية له؛ «ابن خلاد ميگويد: از ابا الحسن(ع) دربارهي قيام در مقابل حاكمان پرسيدم. فرمود: تقيّه از دين من و دين پدران من است. ايمان ندارد آن كس كه تقيّه ندارد.» (همان، ص204)
شش. قال الصادق(ع): لُو قلتَ إنّ تارك التقيّة كتارك الصلاة لكنتُ صادقاً و التقية في كل شيء حتي يبلغ الدّم، فإذا بلغ الدم فلا تقية؛ «امام صادق فرمود: اگر بگويم تارك تقيّه، مانند تارك نماز است، دروغ نگفتهام. تقيّه، تا جايي كه به قتل نفس و خونريزي كسي منتهي نشود، [مشروع است]. هنگامي كه به قتل نفس بينجامد، [مشروع] نيست.» (جامع الاحاديث، ج 18، ص 474)
2-3. روايات ناهي از ترك تقيّه و اذاعهي سرّ
در كنار رواياتي كه تقيّه را لازم ميشمارند، رواياتي نيز از ائمهي معصومين(ع) رسيده است كه از اذاعهي سرّ و افشاي اسرار امامت نزد بيگانگان نهي كردهاند. اين روايات، لحن توبيخي دارند؛ از جمله:
يك. عن الإمام علي بن محمّد(ع) عن آبائه، قال: قال الصادق(ع): ليس منّا مَنْ لمْ يلزِم التقيةَ و يصوننا عن سفلة الرعية؛ «...از ما نيست كسي كه ملتزم به رعايت تقيّه نباشد و ما را از فرومايگان مصون ندارد.» (وسائلالشيعه، ج 16، ب 24، ابواب الامر والنهى، ص 212، ح 21384)
دو. قال الصادق(ع): عليكم بالتقية؛ فإنّه ليس منّا مَنْ لمْيجعلها شعاره و دثاره مع مَنْ يأمنه، لتكون سجّيتهُ مع مَنْ يحذره؛ «...بر شما باد حفظ تقيّه! از ما نيست كسي كه تقيّه را [حتي] با دوستان و معتمدان رعايت نكند. [بايد از دوستان هم تقيّه كند] تا منش و سجيهي اخلاقي او در مواجهه با كساني گردد كه بايد از آنان حذر كند.» (همان)
طبق اين روايات، فرد مؤمن، بايد حتي از كساني كه نسبت به آنان مطمئن است، تقيّه را پيش گيرد تا تقيّه كردن، خلق و خوي او شود و تمريني باشد براي اوقاتي كه همنشين دشمنان و مخالفان است. اين همه تأكيد بر تقيه، فقط براي كساني موجه مينمايد كه ميدانند اذاعهي سرّ چه مشكلاتي براي شيعيان و رهبران تشيع در طول تاريخ پديد آورده است،
3. دليل عقلي
افزون بر آيات و روايت، دلايل عقلي نيز تقيه را پشتيباني ميكنند. براي لزوم تقيّه، به دو نحوه ميتوان استدلال عقلي كرد:
يك. مستقلات عقليه: به گواهي عقل، دين، بهويژه دين جامع و كامل اسلام، مجموعهاي از قواعد زندگيساز و سعادتآفرين است كه تأمين و تضمين كنندهي همهي نيازهاي بشر در تمام عرصههاي حيات فردي و اجتماعي او است. از جمله قوانين ديني، رعايت اهم و التزام به امور مهمتر در هنگامهي تعارض ميان اهم و مهم است. بهرهگيري از تقيّه، چيزي جز رعايت اين قانون نخواهد بود. در اين جا، عقل خوبنياد بشري نيز مستقلاً حكم به لزوم رعايت تقيّه ميكند.
دو. غير مستقلات عقليه: مراد از غير مستقلات عقليه، استدلالي است كه همهي مقدمات آن عقلي نيست؛ بلكه آميزهاي از عقل و نقل است؛ مانند استدلال زير بر وجوب تقيه كه برخي مقدمات آن عقلي و برخي شرعي است.
در نظر شارع مقدس، هرگاه بين ضرري همانند قتل و حكم شرعي مانند وجوب مسئلهاي، تزاحمي رخ دهد، عقل به تقديم دفع ضرر بر حكم شرعي حكم ميكند. قاعدهي «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام» و اصل «الا ما اضطروا اليه» دليل اين حكم است. بنابراين عقل حكم ميكند به حكومت عنوان ثانوي(تقيّه) بر عنوان اولي(رفع حكم شرعي) و از اين رهگذر تقيّه با حكم عقل غير مستقل و به كمك شرع، واجب ميشود. (ر.ك: التقية في فقه اهل البيت(ع)، ج 1، ص 66 – 67)
به بيان ديگر، هر گاه مكلف، داراي دو وظيفهي فعلي باشد كه به دليلي نتواند هر دو را امتثال كند، بايد بين آن دو، مصلحتسنجي كرده، اهم را برگزيند و مهم را ترك كند. بر همين اساس، هنگام تقيّه نيز وقتي مكلف بين دو وظيفهي حفظ جان و اجراي احكام يا ابرازِ معتقدات متحير شود، عقل سالم به ضميمهي رخصت شارع، او را به «اهمّ» راهنمايي ميكند.
مراد از عقل در اينجا، عقل عملي است؛ زيرا حكم آن، در مقام عمل يا اموري است كه سزاوار فعل يا ترك است. سيره و بناي عقلا نيز اين است كه در مظانّ خطر، عقيدهي واقعي خود را ميپوشانند و اين امر، چنان شايع و عمومي است كه اختصاص به زماني خاص يا فرقه و گروهي خاص ندارد. طبق اين ديدگاه، تقيّه از مختصات و ابداعات شيعه نيست، بلكه بر اساس حكم عقل و مطابق فطرت اصيل انساني است. هنگامي كه انسانها از مواجهه و مقابله با خطر ناتوان و عاجزند، گريزي از تقيّه ندارند تا ضرر را دفع يا كم كنند، و چه بسا در قول و حتّي در مرحلهي عمل هم مخالفان ستمگر را همراهي كنند؛ اما اين فاسد(همراهي با ظلمه) بايد براي دفع افسد(خطر جاني، حذف دين، افشاي رهبران ديني...) باشد. بنابراين هر گونه همراهي با ظلمه و هر سكوتي در برابر ظلم، تقيه نيست. (ر.ك: عبدالجليل قزويني رازي، النقض، ص 12)
4. دليل اجماع
براي اجماع بر تقيّه، اعم از محصّل و منقول، اين گونه استدلال شده است كه فقهاي شيعه، وجوب تقيّه را متسالمٌ عليه ميدانند و هيچ يك از فقها در اين مسئله مخالف نيست؛ بلكه همگان آن را از ضروريات مذهب شمردهاند. از اين رو، سيرهي علما و متشرعه، به زمان معصومان(ع) متصل ميشود و اصل تقيّه را سيرهي ائمه(ع) امضا كرده است. نيز از آنجا كه عصر ائمه(ع) به عصر انبيا و اوصيا متصل است و بعضي از روايات تاريخي شاهد بر آن است، ميتوان تقيّه را به سيرهي انبيا نيز متصل كرد.
آري؛ اين گونه اجماعات، محتمل المدرك يا اجماع منقول است و اعتبار اجماع مصطلح در فقه را ندارد. زيرا اجماع مورد ادعاي فقها، اجماع مدركي است، نه اجماع تعبدي كاشف از قول معصوم(ع).
أمّا الإجماع فوجوده و عدم حجيته معلومٌ لكون اعتمادهم علي تلك المدارك القطعية، فليس من الإجماع المصطلح. (بجنوردي، القواعد الفقهيه، ج 5، ص 44)
بنابراين اين گونه اجماعات را ميبايست مؤيد ادله به حساب آورد، نه دليلي مستقل در كنار ساير ادله.
1 . أحكام القرآن، أبو بكر أحمد بن علي الرازي «الجصاص » ( ت 370ق ) ، تحقيق : عبد السلام محمد علي شاهين ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1415 ق.
2 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) ، محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق ) ، تحقيق : السيّد مهدى الرجائى ، قم : مؤسسة آل البيت: ، 1404 ق ، اوّل.
3 . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م 413 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت:، قم ، مؤسسة آل البيت: ، 1413 ق ، اوّل .
4 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار: ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) (م 1111 ق ) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق ، دوم .
5. تاج العروس من جواهر القاموس ، السيّد محمّد بن محمّد الحسينى الزَّبيدى (م 1205 ق ) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ق ، اوّل.
6 . تاريخ الطبرى (تاريخ الاُمم والملوك) ، محمّد بن جرير الطبرى (م 310 ق ) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، مصر : دار المعارف .
7. التبيان فى تفسير القرآن ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق) ، نجف : مكتبة الأمين ، 1381ق .
8 . تفسير العيّاشى ، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى) (م 320 ق ) ، تحقيق : هاشم الرسولى المحلاّتى ، تهران : المكتبة العلميّة ، 1380 ق ، اوّل .
9 . التقية فى فقه اهل البيت (ع) ، تقرير بحث آية الله مسلم الداورى، اعداد: محمد على صالح المعلم، (بى جا): محمد على صالح المعلم، 1418ق.
10 . جامع أحاديث الشيعة، حسين الطباطبايى البروجردى، تصحيح: اسماعيل المعزى الملايرى، قم: اسماعيل المعزى الملايرى.
11 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، زيرنظر : كاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1369ش ، دوم .
12 . رسائل فقهيه ، للشيخ مرتضى بن محمد امين الانصارى (م 1281 ق ) ، اعداد: لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم، قم: مؤتمر العالمى بمناسبة الذكرى المئوية الثانية لميلاد الشيخ، 1415ق.
13 . رسالة فى التقية ، للشيخ مرتضى بن محمد امين الانصارى (م 1281 ق ) ، اعداد: لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم، قم: مؤتمر العالمى بمناسبة الذكرى المئوية الثانية لميلاد الشيخ، 1415ق.
14 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحميد بن محمّد المعتزلى (إبن أبى الحديد) (م 656 ق ) ، تحقيق : محمّد أبوالفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387 ق ، دوم .
15 . صحيح البخارى ، محمّد بن إسماعيل البخارى (م 256 ق ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار ابن كثير ، 1410 ق ، چهارم .
16 . الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسين بن أحمد الأمينى (م 1390 ق ) ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1387 ق ، سوم .
17 . فرائد الاصول في تمييز المزيّف عن القبول = (الرسائل) ، للشيخ مرتضى الأنصاري (م 1281ه . ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي، قم.
18 . القواعد الفقهية ، آية الله ناصر مكارم شيرازى، قم: مدرسة الامام على بن ابى طالب (ع)، 1383.
19 . قواعد الفقهية ، محمد موسوى بجنوردى، تهران: مؤسسه تنظيم ونشر آثار امام خمينى (ره)، 1379.
20 . القواعد و الفوائد ، لمحمّد بن مكي العاملي ، المعروف بالشهيد الأوّل (م 786ه . ق) ، تحقيق السيّد عبد الهادي الحكيم ، مكتبة المفيد ، قم.
21 . الكافى ، محمّد بنيعقوب الكلينى الرازى (م 329 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، بيروت : دار صعب ودار التعارف ، 1401 ق ، چهارم .
22 . المبسوط ، لشمس الدين محمد بن احمد السرخسى (م 483 ق ) ، بيروت: دارالكتب العلمية، 1414ق.
23 . مجمع البيان فى تفسير القرآن (تفسير مجمع البيان) ، الفضل بن الحسن الطبرسى (أمين الإسلام) (م 548 ق ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى والسيّد فضل اللّه اليزدى الطباطبائى ، بيروت : دار المعرفة ، 1408 ق ، دوم .
24 . مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل ، حسين النورى الطبرسى (م 1320 ق ) ، قم : مؤسسة آل البيت : ، 1407 ق ، اوّل.
25 . مستمسك العروة الوثقى . للسيد محسن الطباطبائى الحكيم (ت 1290ق) ، قم مكتبة السيد المرعشى ( قدس سره ) ، 1404ق.
26 . المكاسب ، للشيخ مرتضى بن محمد امين الانصارى (م 1281 ق ) ، قم: مؤتمر العالمى بمناسبة الذكرى الثنوية الثالثة لميلاد الشيخ الانصارى، 1415ق.
27 . الميزان فى تفسير القرآن ، السيّد محمّد حسين الطباطبائى (م 1402 ق ) ، قم : إسماعيليان ، 1394 ق ، سوم .
28. النقض ، لابى الرشيد عبدالجليل القزوينى (م 558 ق) ، تصحيح: سيد جلال الدين الحسينى المعروف بمحدث، تهران: انجمن آثار ملى، 1358.
29 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى (م 1104 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت : ، قم : مؤسسة آل البيت : ، 1409 ق ، اوّل.
[1].
[2]. مرحوم شيخ حر عاملي در كتاب وسائلالشيعه، نزديك يكصد و چهل حديث و مرحوم علامه محمدباقر مجلسي در كتاب بحار، يكصد و نه روايت و مؤلف جامع الاحاديث، در ج 18، قريب به يكصد و بيست و شش حديث را گرد آوردهاند.
کتاب سراج منیر ص125